سرنوشت دو مزه : عنوان

نویسنده: marziehsoldier

ᑭᗩᖇT_۳<!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/share/clipdata_240926_235536_112.sdoc-->
که سر سفره نشستم و لیوان گرفتم پارچ برای خودم اب میرختم که اون روانی مشکوکان بهم نگاه میکرد و سعی کردم کنترل داشته باشم رو خودم نترسم

و ناهار خوردیم ظرف رو یکمی جمع کردم کمکش کردم و از خدمتکار جوانه دلم براش راحت نشد و نشستم پیش روانی که به گلپری گفت براش قهوه بیاره منتظره بودیم تو پذایریی که گفت

ساواش:بیا پیشم بشین

ساناز:راحتم مرسی ساواش اقا نمیخواد بیام

ساواش:تو نمیخواد بهم بگی ساواش اقا ساواش کافی

که من بهش عیب کردم خندید ادمه داد

ساواش:وقتی میگم بیا میای فهمیدی

بهش بی محلی کردم اون تهدید امیز بهم نگاه میکرد میخواست بیاد پیشم که گلپری امد نشست و قهوه رو بهش داد

گلپری:نوش جونت اقا

ساواش:ممنون

میخواست به من بده که من گفتم

ساناز:قهوه ی تلخ نمیخورم مرسی

گلپری:الان شکلات یا شکر یا قند میارم خانم

ساناز:خسته نباشی نمیخواد

گلپری:چه خسته خانم الان میارم

گلپری رفت که اون نگاه میکرد و من بهش محل نمیدم که خیلی نگام میکرد و ترسیدم

در اشپز خونه گفت وگو ها

پریسا:مامان چرا به این دختر زیادی فکر میکنی من ازش متنفرم ها

گلپری:چکارت کرد و این مهمون اقا ساواش

پریسا:مهمونش نیست یکی از ج.ن.د.ه که بعدن ولش میکنه

گلپری:به تو چه دختر اها ولش کن بی ادب

پریسا:بزار من برمش

گلپری:نمیخواد ظرفا رو بشور

پریسا

میخواستم برمش بسوزمش ولی مادرم اخ مادرم میخواستم باهاش بمونم ولی ولی این دختر ازش متنفرم

ساواش

من این دختر خیلی دوست دارم با اینکه من از دختر لجباز و پرو زبون دراز زیادی خوشم نمیاد ولی اون دختر از وقتی عصبی بود رفتم اون ساختمان دیدمش دلم دزید و الان میخوامش فقط ماله من باشه فقط

چشماش عصبی و دیونه بازی میزاره بیشتر بهش بکشم حرص دادنش وقتی بهم میگه روانی

درمورد دارم جست وجو میکنم کاشکی به چیزی برسم

گلپری:بفرماید

ساناز:مرسی

گلپری:نوش جونت

گلپری رفت و اون که تا قهوه رو بیاره بهم نگاه میکرد و نگاهش مثل بمب بود خفه ام میکرد شروع بخوردن میکردم که شیرینی زیاد نخورم دیابتم میره بالا

ساواش:چرا شکر نگذاشتی

ساناز:به تو چه

که قهوه ش خورد منم خوردم و از بازو گرفت محکم منو برد بالا

ساناز:ولم کن درد دارم ولم کن

ساواش:دردت داره نه والله این گرفتم درد گرفت الان چکار میکنی

که من برد اتاق انداخت که درو قفل کرد و داشت لباسشو در میاورد که من داد زدم

ساناز:روانی در نیار درنیار من اجازه نمیدم به دست بزنی

که پیراهنشو در اورد انداخت که منو بخودش کشوند و در بغلش منو فقل کرد باور نمیکنم من الان در بغل ادم لختم و مذکر و با اعصانیت هولش میدادم ولم نمیکرد تا چاقو در اوردم و رو گردنش گذاشتم

ساناز:گفتم بهت اجازه نمیدم دستم بزنی ها بهت نگفتم حرام اجازه بهت نمیدم دست بزنی فهمیدی من

از ج.ن.د.ه هات نیستم فهمیدی که اون خندید و بهم نگاه میکرد که حرصم میاد و رو گردنش کشوندم و خون امد که گفت

ساواش:حرام نه ها دختر پس چه فکره خوبی دادی و تو چاقو رو گردن ساواش اریا گذاشتی ها ببین دختر به من پول میدادن تا باهاش رو تخت بخوابم تو چاقو گرفتی من از دخترایی حرف گوش کن خوشم میاد بگن حاضر تو لجباز زبون دراز ولی ببین بهت قول میدم دست میزنم و تو هم قبول کردی

خندیدم گفتم

ساناز:باشه تو رویات

بهش پیراهنشو دادم و قفل کلید اتاق بردم انداختمش بیرون یه نفس راحتی کشیدم در بستم فقل زدم رفتم در کمد باز کردم واقعا عجب لباس تحریک امیز تو کمد لعنتی بود داد زدم و بستمش و گفتم

ساناز:اون فامیلش اریا و میگفت پول میدن نمیدان تا از خوشم بیاد احمق رفتم خوابیدم <!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/share/clipdata_240926_235557_318.sdoc-->
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.