اون احمق چکار کردم بعد مثل قاتله بود دیونه حتی نترسید و کشوند خب به رگم نرسید بعد از ظهر تا الان صداش در نیامد در زدم اتاق زدم زدم بازش نکرد زدم زدم داد زدم
ساواش:باز کن دختر کارت دارم باز کن
شاید تب داشته باشه و شاید دیابت
ساواش:نمیدونم نمیدونم فقط به دکتر زنگ زدی
گلپری:بله زنگ زدم
که یهویی دستم گرفت
ساناز:سردمه
که زود زنگ زدن و گلپری رفت درو باز کن
و من اون بوسیدم که دکتر امد و چکش کرد گفت
تب داره کمی تبش بالایی و ایشون دیابت هست لطفا مواظبش باشید من بهش قرص میدم بزار بخوره نوشتمش
که داد زدم ناصر بیا برو قرص بخره و بهش امپول زد حالش خوب کرد یکمی گفت تا فردا صبح بیدار میشه
و من پیش موندم تا فردا صبح
پریسا
داره فیلم بازی میکنه دختر ج.ن.د.ه چقدر خب همه کاری کرد گذاشت ساواش نگرانش بشه الان باید ساواش پیش من باشه دختر سگ من کارشو بلدم من
مادر ساناز
امروز پدرش از سرکار میاد چی بهش بگم دختر دو روز نیستش به همه دوستاش مدرسه گفتن نیست کجا رفت اخخ بهتره به پلیس بگم
من امدم ساناز رویا یوسف بیان کجاین عشقم زن بچه هام کجایی
مامان ساناز:محمد دختر ساناز نیست این دو روزه گشتیم گشتیم نیست
پدر سانازمحمد:چی کجا رفت حدیث دختره اگه چیز بشه دنیا رو میسوزم
حدیث مادر ساناز:نمیدونم نمیدونم گفت میخوام برم فروشگاه نیامد و از این روز تا الان دنبالشیم مدرسه دوستاش هم جا رو گذشتیم و محمد همه چیرو ول کرد دوید سمت ماشین رفت پلیس و من موندم خونه این دختر کجا رفت لعنت بهش اوخ
بعد چند ساعت
حدیث
محمد با صورت اعصبانیت و گریون امد خونه و نشست گفت
محمد:خودش از فروشگاه رفت بیرون و با دوستاش خداحافظی کرد و گفت امتحان داره نمیدونم کجا رفت گفت میرم خونه و دوستاش گفتن خیلی اسرارش کردیم بمون اما نمود
ومن رنگم پرید بهش گفتم
حدیث:برات اب بیارم بهتره
و اشپز خونه رفتم یه فکر سرم بیاد تا داستان من نیاد وسط
اب اوردم که اون با خورد و گفت
محمد:دوربین همسایه رو دیدن گفتن امد بود خیابون و با ناراحتی دوید و گریه درو زد ساناز
و من موندم چی جوابش و رنگ پریدم گفتم
حدیث:نه نمیدونم جدی من نمیدونم<!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/share/clipdata_240926_235714_146.sdoc-->
