سرنوشت دو مزه : عنوان

نویسنده: marziehsoldier

ᑭᗩᖇT_۵<!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/share/clipdata_240926_235536_112.sdoc-->
ساناز
یکم یکم چشمام باز کردم و یکی دستم گرفته بود خوابیده بود گفتم
ساناز:عجب رویا بدی دیدم رویا نه کابوس من چم شده
ووقتی به خودم امدم رویا نبود واقعی بود و عصبانی گفتم بهش
ساناز:بلند شو بلند شو دستم ول کن
که بیدار شد و دستش گذاشت رو سرم و تب سنج اورد رو سرم گذاشت
ساواش:خب تب پایین امد
ساناز:دستم ول کن
ساواش:باشه ول میکنم والله دلم برای داد بیداد و دیونه بازیت تنگ بود و خندید
ساناز:بهشون عادت نکن چون دلت خیلی تنگ میشه
اون پیشم نشست و داد زد
ساواش:ناصر ناصر بیا برگه امدن
ناصر:بله اقا برگه ها امدن و همه چیز
ساواش:خب
که من بلند شدم صورتم بشورم چون چیزی نفهمیدم
ساواش:بشین
ساناز:صورتم بشورم ساواش اقا
ساواش:باشه بشور بیا ساواش بگو اقا نگو
ساناز:ساواش اقا ساواش اقا ساواش اقا و چرا بیام نمیخوام بیام گرسنم
خندید و ناصر رفت و گفت
ساواش: دوست دارم دختر دلم برای دیونه بازیات تنگ شده مربوط به خانواده صورتو بشور بیا
وقتی گفت خانواده ام به فکر پدرم شدم و بغض بدی گرفت فرار کردم حمام گریه کردم اشکام پاک کردم صورتم شستم قوی پیش رفتم گفت اون کاری با پدرم انجام نده بهت لجبازی چیزی دیونه بازی نکنم که امدم پیش نشستم و پیش لپ تاپ بود وگفت
ساواش:ساناز عشق من خوبی
با تعجب نگاهش کردم اسم فهمید
ساناز:عشق کسی نیستم اقا فهمیدی نه حالم بد
ساواش:واضح خوبی میتوانی جوابم بدی عجب شبیه مادرتی زیبایی از مادرت گرفتی خواهرت رویا اصلا شبیه نیست و پدرت و دادش دادش ادم ولگردی ها
ساناز:به تو چه ها به تو چه
ساواش:قرار زنم بشی باید بدونم چه چیزایی ازت گل من
ساناز:نه والله تو رویات زنت میشم فهمیدی که دیروز حتما فراموش نکردی
خندید گفت
ساواش:نه خیر فراموش نکردم روت نتونستم ولی خواهرت بله بدوزدمش و زن حرام ناصر میشه مشکلی نداره
خشمگین شدم و داد زدم
ساناز:حتی فکرشو نکن فهمیدی فکرشو نکن خفت میکنم سوال نمیکنم قرار برم زندان هم مشکلی ندارم
خندید گفت
ساواش:زن قاتله من دزدی که هستی قاتلم هستی اوففف
و اسم دوستام کار و چه دانشگاه هستم رشته همه اطلاعات من خانواده ام داره و برگه امتحان اورد و من از خوشحالی پریدم و داد زدم
ساناز:مرسی یعنی امتحان میدم میبریش پیش مدیر دانشگاه ها
ساواش:فکر میکنم نمیدونم
ساناز:تروخدا ببرش میخوام معلم بچه خوشکلا بشم ترو خدا
که اون خندید و منو از لپام گرفت
ساواش:باشه مدیر میشناسم و بهم اعتماد داره تقلب نمیکنی و واضح میدی
من خوشحالم شدم و محکم بغلش کردم و بخودم امدم و ولش کردم و برگه دستم بود زود نشستم و خودکار بردم و شروع به حل کردنش کردم و تمام کردم و برگه رو بهش داد و گفت
ساواش:میدونی این برگه ماله پایین کلاس داوازدهم و میری دانشگاه
ساناز:میدونم احمق نیستم و میرم دانشگاه رو تمام میکنم و مدارک معلمی میارم
ساواش:قبل ازدواج فکرشو میکنم میری یا نمیری
به خودم میام
ساناز:زیاد رویا نکن
وخندید گفت
ساواش:تو توشکل شبیه مادرتی ولی اذتن نه
وقتی اینو گفت بغض محکمی تو قلبم شد و انگار سیخ گذاشتن تو دلم منظورش فهمیدم این همه اطلاعات از من فهمید اینو نمیفهم و بهش نگاه نکردم سرم گذاشتم زیر که یهویی در خورد خانم گلپری بود
گلپری:اقا صبحونه امادست حالت خب دخترم
ساناز:بله مرسی ببخشید اذیت کردم شاید
گلپری:نه گلم این چه حرفیه
ساواش:بالا بیار خانم گلپری
گلپری:باشه اقا 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.