سرنوشت دو مزه : عنوان

نویسنده: marziehsoldier

ᑭᗩᖇT_۸<!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/share/clipdata_240926_235536_112.sdoc-->
ساواش

من رسیدم خونه که در پذیزایی باز کردم روبه روم گلپری دیدم بهش گفتم

ساواش:ساناز کجاست

گلپری:بالاست خیلی داد زد و عصبی الان و گریه کرد

ساواش:اوکی

وپله ها رو تند تند رفتم بالا که در باز کردم رو تخت داشت گریه میکرد وقتی منو دیدی داد زد

ساناز:من بهت نگفت به خانواده ام دخالت نکن ها نگفتم

که از اعصبانی زیاد یه گلدان شیشه بود گرفت میخواست تو سرم بزنه که من دست شو گرفتم گلدان انداختم و داد زدم

ساواش:به چه اجازه یی تو به پدرت زنگ میزنی هاا به چه اجازه یی و امروز ناهار نمیخوری فهمیدی بیرون نمیری از اتاق

ساناز:بیرون نمیرم هاا

که تلفن لعنتی پریسا رو بردم رفتم درو روش قفل کرد تا سرش سرجاش بیاد که ساناز عصبانی داد زد نمیرم بیرون ها و داد زد ازت متنفرم ازت متنفرم و همه چیز تو اتاق به فنا شکستانش رفت و در محکم لگد زد که نزدیک بود بشکنه صداش تا اخر خیابون بود ورفتم پایین تا این پریسا احمق بهش بگم گوشیشو نزار هر جا که رفتم اشپز خونه گفتم

ساواش:پریسا بیا دنبالم

که اون خوشحال امد که رفتم اتاق کاریم که درو بسته امد سمت گردم شروع کرد بوسه کردن که من کنارش زدم بهش گفتم

ساواش:حق نداری بیا سمت حق نداری ساناز اذیت کنی حق نداری وسایلتو مثل سگ بندازی بری فهمیدی وگرنه میبرمش برش نمیگردم

پریسا:باشه

که رفت

پریسا

ساناز ساناز ازش متنفرم از ته دلم صداشم ولم نمیکنه

ج.ن.د.ه اوخخ

ساناز

نشستم و دیدم همه چی اتاق به فنا رفت و اروم شدم که رفتم حمام گرفتم نگو حمام واقعا فوق العاده دوش طلایی وانش خیلی فوق العاده بود تصمیم گرفتم قوی بشم قوی تر از قبل و به ساواش اریا نشون بدم ساناز دمیر کی هست و تهدیدم کن تهدیدش میکنم مشکلی ندارم اگرم دستم بزنه مجبور شدم میکشمش دیگه خسته شدم

یک ساعت

که رفتم سمت کمد که باز کردم همش لباس دخترونه منحرف بود روانی منحرف سگ ازت متنفرم که رفتم یه پیراهن لش استین کوتاه داشت پوشیدم و و شلوار جینشم پوشیدم با یه پیراهن دکمه دارد من لاغر خوش اندام نه اون با سیسپکاش که موهام سشوار زدم خشکش کردم و موهام دم اسبی زدم که من با چشم عسلی بینی خوش فرم گونه های ولب های صورتیم که من تیت قرمز گذاشتم واندام جذابم که مثل فرشته ها شدم که اریش کردم اریش برای ج.ن.د.ه هاش گذاشت و در باز شد از وقت ناهار گذشته بود که پریسا بود با دیدن اتاق چشمش چهارتا شد و بادیدن من که اصلا نمیدونه چی بگه گفتم

ساناز:بفرما اقا ساواشت نگفت حق ندارم ناهار بخورم چرا امدی

پریسا:امدم اتاق تمیز کنم

ساناز:خب لباسم تو حمام بشور

پریسا:باشه

که میخواستم برم بیرون گفت

پریسا:اقا ساواش گفت تو حق بیرون رفتن نداری از دستم منو گرفت

کهرمن امادگی دفاعی رفتم حرکاتی بلدم دستشو گرفتم میخواستم بشکمش بهش گفتم

ساناز:من تعیین میکنم نه ساواش اقات فهمیدی

که رفتم پایین

پریسا

ج.ن.د.ه نزدیک بود دستم بشکنه من تعیین میکنم ساواش اقات که به تمسخره گفتم خندیدم که اتاق به فنا برد و خودشو اماده کرده با لباس ساواش رفته و لباساشم میخواد بشورم ج.ن.د.ه مدت فقط یه هفته بعد دست زدن بدنت

ساناز

امدم پایین که ساواش کنار ناصر ایستاده بود و ناصر به من نگاه کرد که ساواش بهش گفت

ساواش: به چی نگاه میکنی

که من داد زدم

سانازگلپری خانم ناهار برام اماده کنید که بخورم خیلی گرسنه ام

که اون با عصبانیت برگشت میخواست داد بزن که وقتی منو دید مات بود مات مات وقتی دید لباساشو پوشیدم و موهام بستم برگشت سمت ناصر که داشت منو میدید داد زد برو بیرون که من بدون جر بحث رفتم مثل ملکه ها نشستم سر سفره تا گلپری ناهار بیاره که امد پیشم گفت

ساواش:که گفت کی برات در باز کرد چرا لباسم پوشیدی خودت این طور عطری زدی و اریش زدی ها

ساناز:به تو چه اگر خیلی کنجکاوی پریسا اتاق تمیز کن گفت حق نداری بری بیرون و من به کارش رسیدم و لباس ندارم و دوست دارم خودم اماده کنم به تو چه دوست دارم به خودم برسم هد راستش بعدن با ناصر میرم لباس میخرم کارت بده

ساواش:من حق ندادم بری که تو چکارش کردی با ناصر نمیری با من میری فهمیدی اینطور نمیری

که گلپری ناهار اورد و برای ساواش اورد که برام ریخت که گفت

گلپری:برات ناهار بزارم اقا

ساواش:بله

که ناهار گذاشت رفت که بهش گفتم

ساناز:ناهار نخورد نزدیک بود دستشو بشکنم که گذاشتم و ناهارم خوردم و من اینطوری میرم به تو ربطی نداره و پوزخندی رو لجش خندیدم

ساواش:باشه یی گفت و چون ناهار نخوردی نخوردم و شروع کردم بخوردن اونقدر گرسنه ام بود هر چی بود خوردم که گلپری برام قرصام اورد خوردم و رفتم سمت مبلا های لکس اقا ساواش نشستم منتظره قهوه موندم که اون بهم نگاه میکرد که من بهش نگاه کردم دکمه پیراهنش باز بود که با کنایه و خندن گفتم

ساناز:که گرنتون کبود کرده خوشبختانه عزیزم

ساواش:به تو چه غیرتی شدی یا ناراحت شدی

ساناز:هر دوشون نشدم چون من عاشقت نیستم تا غیرتی و ناراحتی شم فهمیدی و سوال کردم میخواستم سگی که قرار بیاری خونه رو کجا میذاری تا برای خودم اتاق پیدا کنم و برعکس خوشحال شدم از شرت راحت شم

که گلپری خانم امد و قهوه اورد و بهش گفتم

ساناز: اتاق مهمون دارید خالی تمیز باشه صددرصد این خونه بزرگه نه خونه عمارت

گلپری:بله

ساناز:که گفتم بهش همه کلیداشو بده قرار یه ج.ن.د.ه بیاد خانم گلپری من اتاقم تنهایی میخوام این اتاق کجایی

که همه یی کلیداشو داد و گفت

گلپری:روبه رو اتاق اقا ساواش

ورفت و ساواش گفت

ساواش:کسی نمیاد با اینکه مدتی دلم هوس کرد ولی باتو میخوام دو هفته دیگه هم هست نالهاتو بشنم ساواش دارم میمیرم

که من پوزخندی زدم گفتم خب خب تو رویات که رفتم داد زد وایسا

که رفتم بالا و محکم اتاقم بستم و رفتم توش نفس راحتی کشیدم و داد زد مگه میزاره خوشحال باشم

ساواش:درو باز کن دختر درو باز کن

ساناز:در باز نمیشه میخوای بشکنش من میخوام بخوابم عصر میبینمت میرم باز گوشی همه میخوام

ساواش:فعلا گوشی بی گوشی تا دوهفته اینده

ساناز:خب تو رویات الان میخرمش مگه دو هفته اینده قرار طوفان بیاد چی

ساولش:تو زندگیت بله ولی زندگیم گل شیرینی قرار زنم بشی

اینو گفت رفت و من موندم ترسه اونقدر به دو هفته اینده فکر کردم که تنهایی خوابم برد <!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/share/clipdata_240927_000103_411.sdoc-->
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.