سرنوشت دو مزه : عنوان
0
8
0
11
ᑭᗩᖇT_۹<!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/share/clipdata_241001_173741_288.sdoc-->
ساناز
از خواب بیدار شدم و بلند شدم سمت اینه رفتم و خودم دیدم و یاد روز های سخت کودکیم و الان و حرف های سیاوش روانی بیاد اورد و گریه کردم اونقدر گریه کردم که بزور نفسم بالا میاد رفتم سمت بالکن و نفس راحتی کشیدم و به فکر میترا دختر عموی ۷ ساله و پدرم مهربونم رفتم و چشمام باز کردم که ناصر و اون سگ بیشوره رو دیدم که با نفرت به اون نگاه میکردم و یاد حادثه افتادم زود رفتم پایین دوید سمت حیاط که در باز کردم و رفتم پیش سیاوش که بهش گفتم
ساناز:سیاوش
روشو برگردند و دستشو به نشانه گذاشت تا ناصر بره و گفت
سیاوش:جانم
ساناز:خفه خون بگیر خانواده ام چطور چکارشو کردی
سیاوش:خوبن اما بی سر صدا از کشور میرنه با کمک من چون رو دختر کوچیکشون میترسن و رو تو نمیدونم و خط همه چیشون عوض میشه و تو ۲هفته اینده زن رسمیم میشی اگه نمیخوای اذیت شی حرفم جدی بگیر بگو باشه و سر حرفای مسخرت و لجبازیت دست بردار
که من داد زدم گفتم
ساناز:من نمیخوامت ازت متنفرم ته ته دلم ازت متنفرم من نمیخوام زنت شم نمیخوام شوهرم بدن صدتا جنده رو دست زده و من همون لجبازم دیونم تعییر نمیکنم
ومیخواستم برم که اون منو کشید سمتش ومنو قفل کرد تو بغلش و شروع کرد موهام بازی کنه و گفت
سیاوش:غیرتی شدی روم اوخخ فدای نگاهی اخموت و خشنت شم مخصوصا چشم عسلی و خشن
منو روی لپ بوسید که داد زدم
ساناز:ولم کن نه غیرتی نه خرت پرت و موهام ول کنید
خندید و امد نزدیکم و گفتم
ساناز:منو نبوس با لبای که صد جنده کشید
سیاوش:میخوای مزشو بچشی عشقم
ساناز:نه نمیخوام
که اون بیشتر نزدیکم شد و به لبام نگاه کرد و گفت
سیاوش:من میخوام بچشم من وقتی لبات گرفتم دقیقا شبیه مزه نوتیلا و توت فرنگی بود
ساناز:نزدیکم نشو نزدیکم نشو وقت میخوای از بدنم سو استفاده کنی و بعد مثل سگ ولم میکنی
که با عصبانیت نگام کرد وگفت
سیاوش:تو عشق منی تو با این دخترای جنده بازی فرق میکنی من بدنتو نمیخوام اگه میخواستم بهت تجاوز میکنم و دوم تو قرار زنم شی و فقط میخوام لباتو بچشم
که یجوری شدم قلبم شروع به تند تند زدن کرد که امد سمت لبام وای یطوری بودم لباش رو لبام گذاشت و شروع ب خوردن کرد خیلی محشر بود انگار کلاس رفته بود که من همراهیش نکردم و ولم کرد و من حس کردم زیرم خیس شد که اون گفت
سیاوش:اوخ چقدر خوش مزه با اینکه همراهم نکردی تا بچشی راستی بازار نمیری انگشتر بخریم و لباس برات بخریم و من برات لباس خریدم دست میترا دادم بپوش
و من فقط میخواستم ولم کن سرخ سرخ شده بودم منو رو لپام بوسید ولم کرد فرار کردم و درو باز کردم میترا دیدم که حس خجالتی به من دست داد و گفت
میترا:خانم اقا سیاوش لباس براتون اورد تو اتاق گذاشتم
ساناز:مرسی
و فرار کردم اتاقم و رفتم سمت اینه و سرخ رنگ بودم و به لبام نگاه کردم ویاد صحنه افتادم که قلبم تند زد و لبه پایینم گرفتم که خندیدم و رفت تخت ببینم لباسم کو که گفتم شاید اتاق سیاوش گذاشته رفتم تو که دیدم سیاوش لخت بود بدون پیراهن و من داد زدم و سرم برگردوندم
ساناز:تو چرا همیشه لختی خجالت نمیکشی و مخصوص من و تو اتاق هستیم
سیاوش: اتاقم ببخشید و تو باید در بزنی بعد بیای تو و مشکلی نیست زنمی
ساناز:راست میگی
و منو کشوند سمتش و منو تو بغلش قفل کرد و وای نگم بدنش سفید د سیپکاش اوخ هر دختری ضعیفه میکرد تحملم خیلی ضعیفه بود و نزدیکم شد و گفت
سیاوش:بچشم
که گفتم چی بچشی که نگذاشت حرفم ادامه بزنم شروع کرد لب گرفتم اخ اون عجب ادمیه یجوری میخورد تحمل نمیکردم و زیر خیس خیستر میشد و رفتم پایین گردنم و گفت
سیاوش:اوخ چقدر خوش مزست
یه طوری گردنم لیس میزد ضعف کردم و گفت
ساناز:اه نکن خیلی خب
که پیراهنی که رو لش پوشید بود در اورد و میخواست سینه هام در بیار که داد زدم
ساناز:نمیخوام
سیاوش:لذت میبری بهت قول میدم
ساناز:نمیخوام نمیخوام فهمیدی که
رفتم از تخت لباسم بردم و میخواستم برم که ون دستم گرفت و چرخند سمت خودش و دست گذاشت پشت کمرم و گفت
سیاوش:چرا این طوری ها چرا داشتیم لذت میبریدم بهت قول میدم درد نکن اها
ساناز:من کنترلم از دست دادم و این نیست ِلذت میبردم ومیخوای لذت ببری برات انجام میدم میدونم بعد مثل سگ پشیمون میشم
و میدونم بعد مثل سگ پیشمون میشم ولی برای لذتم لذتش این کارو کردم و لبام رو لباش گذاشتم و یجوری گرم بودم فقط میخواستم لذت بببرم و گردنم یجوری لیس میزد گردنم که اه گفتم کل اتاق گرفته بود که که من گفتم
ساناز:نوبت منه
سیاوش:چشم بانوی من
که چشمک زد و چشمکش منو دیونه کرد و گرفتم سرم گذاشتم گردنش شروع به خوردن کردم که کبودش کردم که داد میزد اوخ دختر بیشتر چقدر خب میکنی که کارخانه قند عسل تو دلم رفت که لذت کامله گرفتم انداختمش رو تخت ولش کردم لباس بردم فرار کردم اتاقم امد دنبالم در زد در زد باز نکردم وگفت
سیاوش:من برات دارم فرار میکنی در نمیایی
ساناز:باشه میبینم بای منحرف منحرفم لذت بردم ولت کردم
که اون خندید گفت
سیاوش:لذت بردی ببین روز عروسی چکارت میکنم ببین
که رفت<!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/share/clipdata_241001_184746_476.sdoc-->