سرنوشت دو مزه : عنوان
0
3
0
13
ᑭᗩᖇT_13
ساناز
نیم ساعتی شد خیلی حوصلم سر رفته اوفف انگار تو زندانم یه فکر عالی تو سرم امد
ساناز:میترا میترا
میترا:بله خانم چه از من درخواست میکنید
ساناز:شماره سیاوش داری
میترا:بله شماره ی اقای سیاوش دارم
ساناز:زنگش بزن
میترا:باشه تلفن در حال زنگه بفرماید
گوشی رو برداشتم رو گوشم گذاشتم
ساناز:الو
سیاوش:بله بگو میترا ساناز چیزش شده
ساناز:چیزم نشد ولی حوصلم سر رفته یه فکری به سرم زد گفتم بهت زنگ بزنم باهات مشاوره بگیرم اجازه میدی یانه چون تو زندانتم
سیاوش:به چه اجازه ی گوشی رو بردی دوم خوب کاری کردی زنگ زدی سوم این زندان نیست خونه عشقمون
ساناز:بس کن مسخره بازیات من نمیخوام با گوشی کاری کنم اگه گوشی داشته باشم حوصلم سر نمیرفت
سیاوش: افرین خوب چی میخوای الان
ساناز:میخوام به ناصر بگی منو ببر بازار و اریشگاه و استخره و ماساژ و... ماساژم برم
سیاوش:اوکی ولی یه شرط دارم
ساناز:بدون شرط نیست خوب بگو
سیاوش:دور از نظر ناصر نمیری و با میترا میری
ساناز:باشه خوب با میترا میرم احساس غربیه نمیکنم با فاز پولدار
خندید گفت
سیاوش:همه پولدار فدات شن
و گوشی رو به میترا دادم باهاش حرف میزد بهش دستور میداد ولش نکن اینا رفت خودش امده کنه منم خودم اماده کردم دقیقا شبیه ماه شدم و صدای میترا کردم و از لباسم بهش دادم اریش کردیم با اینا
پریسا
دختر ج.ن.د.ه نمیدونم داره چکار میکنه با خواهرم میترا فکر کنم میخواد رلش ببین یا بره دیسکو های س.ک.س.یاش چقدر ازش متنفرم بزار خانم بزرگ بیاد خوب کاریش میکنه دارن پیاده میشن
ساناز
ماشین امد ناصر درو برای منو و میترا باز کرد رفتیم
نیم ساعت رسیدم بازار اونقدر خرید کردیم من با اسرار اینا میزاشت براش بخرم رفتم استخره ماساژ خیلی خوب بود عالی احساس غربیه هم نکردم چون میترا بام بود که با یکی خوردم باور نمیشه که چشای اون مردی که نجاتم داد شبیه اش حتی هیکلش ایناش چشمام چهارتا موند که گفت
مردنجات:خانم چیزتون شده
ساناز:نه
مردنجات:خوب
ساناز:ببخشید من ترو جای دیدم
برگشت خندید
مردنجات:خوبه چون من این چشاش جذاب فراموش نکردم
ساناز:جذابتر از چشات نیست مرد نجات
خندیدم دستش سمت کرد گفت
مردنجات:اسم من جک
دستم سمتش کردم گفتم
ساناز:خوشبختم اسم من ساناز هست
جک:عجب چشای با اسمی داری
ساناز:به خوشکلی چشمات نمیرسه
که خندیدم که ناصر امد دوید و وسایل از دست من و میترا گرفت و میترا بهش اشنا کردم و مهمون دعوتش کردم اما راضی نشد با اسرار کامل راضی شد که ناصر یجوری نگام میکرد میدونم با سیاوش پایان خوبی نداره ولی عصبی کردنش خوش میگذره کل راه تو ماشین شوخی اینا که ناصر میدونم الان اخبار به سیاوش میده
سیاوش
خیلی دیر کردن نزدیکا ۹ ساعت بشه کجا رفتن به ناصر زنگ بزنم
ناصر:سلام اقا
سیاوش:کجاید حال ساناز خوب
ناصر:بله اقا
سیاوش:این صدای خنده های کی
ناصر:خانم ساناز
سیاوش:میدونم ساناز غیر ساناز
ساناز:سلام عمو سیاوش?
سیاوش:عموت شدم ها کجایی با کی
ساناز:راهیه خونه ام با رفیقم خیلی خوب اسمش جک
سیاوش:رفیقت کی تو شهرم راه رفتی رفیق پیاده کردی بعد پسر جک بیا خونه اگه استخوانشا سوپ نکردم
قطع کرد تو صورتم قطع بیا این جک رفیقت در میارم