عنوان

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود... : عنوان

نویسنده: Zahra_foroughi_lor

متن خود را بنویسیدداستانک

?کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود...?


و زینب،... از بلندترین جای آن زمین،... بزم عشق را به تماشا نشسته بود... بزمی که خود برپادارنده اش بود...
زینب،... شده بود کارگردان جهانی ترین تراژدی عاشقانه...

دو دختربچّه ی کوچک روبه رویش نشسته بودند... و علی اصغر(ع)ی را که نفس نمی کشید،...و آنها فکر می کردند زنده است را...، به نوبت، درآغوش می کشیدند و یا روی پاهای کوچکشان، می خواباندند و تکان می دادند...و هرکدام چیزی می گفت و سعی داشت با شیرین زبانی،... علی اصغر(ع)ی را که آرام بود،...و آنها فکر می کردند از تشنگی بی تاب است و گریه می کند را...ساکت کند:

- لا لایی اصغل(ع)... بخواااابه... عمو(ع) الآن میاده آب میااااله بلات، بلامنم میااله...

- علی اصغر(ع)،... می دونم تو از همه کوچیکتری... ولی تاب بیار توروخدا.. بابارو خوشحال کن...
ببین علی اصغر(ع)م... همه چی درست میشه... دوباره برمی گردیم مدینه... داداش اکبر(ع) میاد مارو رو شونه ش سوار می کنه... من دستامو میندازم دور گردنش...

- علی اصغل(ع) ... نتلسی ها... اگلم دشمن اومد... با تیلِ...با تیلِ...
باسه تا تیل...
اگلم تولو کشت...
تو بهشت همو می بینیم دوباله...
........

اشک های زینب سرازیر بود... به پهنای صورتش...
با همان حال خراب، ته دلش غنج رفت. رسالتش را خوب انجام داده بود انگار...

کسی ، پرچادرسیاهش را تکان داد...
یکی از دختربچّه ها بود...
آن که کوچکتر بود و موهای فرفری طلائیش از زیر شال تور سیاه، که زیر گلویش گره خورده بود و برایش چادر شده بود، معلوم بود:
- خاله زینب... تشنمه...
زینب، بغلش کرد و بوسیدش.
- عمّه...اینجا بهم بگو عمّه زینب...
دخترک شرمنده و شیرین و ریز، خندید:"
- دوباله یادم لفت...عمّه زینب...
.............

زهرا از توی اتاق بیرون آمد و صدا زد:"
- بچّه ها، زینب جان، عصرانه حاضره، بیاین...
کربلا بازی بسه دیگه...


???



التماس دعا?حاجت روا? به برکت صلوات بر محمّد(ص) و آل محمّد(ص)?
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.