آیا زنده ام ؟ 

آیا زنده ام ؟ : آیا زنده ام ؟ 

نویسنده: Zara_XAL



همه جا را سکوت فرا گرفته بود ، نسیم خنکی گونه هایم را لمس میکرد ، در میان گندم زاری دراز کشیده بودم ؛ خوشه های گندم همراه با باد به رقص در می آمدند ؛ آرامش خاصی داشتم چیز را به یاد نمی آوردم نمی‌دانستم چگونه سر از اینجا در آوردم برایم اهمیتی هم نداشت و فقط داشتم لذت می‌بردم...


دیگر دردی احساس نمیکردم ، حس نفرت و ترسی نداشتم و وجودم سراسر عشق فرا گرفته بود ... آنقدر در این حس غرق شده بودم که حتی به خود زحمت بلند شدن  از جایم و جست و جوی اینکه کجا هستم را هم نمی‌دادم 


که ناگهان صدایی سکوت این منظره را شکست و گفت : 

+ منتظر چی هستی ؟ بلند شو !  ملائکه منتظرت هستند . 

با آن صدا به خودم آمدم و با خود گفتم : 

_ صدای چیست ؟ 

و بلند شدم و دور و بر را چشم انداختم ، هیچ چیز نبود جز یک جیرجیرک ؛ آن را با دست گرفتم و بلند کردم و در اینجا بیشترین شگفتی را دیدم ، آن صدا از جیرجیرک بود و این بار در چشمانم نگاه کرد و دوباره حرفش را تکرار کرد 


اینجا بود که یادم آمدم ...... 

_ خدای من ! نکند مرده ام ؟ چه مرگ زیبایی .....

آخرین چیزی که یادم بود ؛ صدای تیراندازی بود . یادم است در جبهه جنگ بودم تیری به سمتم پرتاب شد آیا به من اصابت کرده است و من مرده ام یا نه در خیال به سر میبرم ؟ 





《باغ است و آب حیوان گر آذر است مردن                                  

  این سر نشان مردن و آن سر نشان زادن 》 



▪︎مولانا ▪︎ 


.......................................................


پایان . 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.