جادو های باستانی : پسر با استعداد

نویسنده: TNT_Master

سید: این جادوی سیاهه، یه جادوگر داره این گرگ ها رو کنترل میکنه

نگهبان: از کجا میدونی؟

سید: مادر بزرگم بهم یاد داده موجودی که هم وحشی باشه و هم به محرک ها پاسخ نده تحت کنترل یه جادوگره

نگهبان: حالا چکار کنیم؟

سید: خب، باید ثابت بمونن....

و دست هاش رو بالا میاره و میگه: آهن

و از دستا و دهنش زنجیر بیرون میاد و گرگ ها رو میگیره ولی زنجیر هاش ضعیف هستند و دارن پاره میشن و سید میگه: قدرتم کمه، یک نفر منو بگیره

و دیزی بغلش می‌کنه و سید قوی‌تر میشه و تا حدی نگهشون میداره ولی بازم زورش کمه که یکهو ریشه درخت از زمین بیرون میاد و گرگ ها رو میگیره و معلوم کار بانو سانیاست و میگه: من پشتت هستم، سید

و سید زنجیر ها رو روی سر گرگ ها می‌بره و شروع می‌کنه ورد خوندن و یه جادوی سفید رنگ وارد زنجیر ها میشه و به گرگ ها میرسه که باعث میشه از کنترل در بیان و سانیا و سید گرگ ها رو ول میکنن و گرگ ها فرار می‌کنن و سید میگه: خانم، دیگه میتونی ولم کنی

دیزی ولش می‌کنه و میگه: ببخشید، حواسم نبود خوشت نمیاد یه دختر بغلت کنه...

یکهو سید بغلش می‌کنه و میگه: ممنون که قدرتت رو باهام ترکیب کردی

دیزی: صبرکن، داشتی از قدرت من استفاده میکردی؟

سید: آره... ولی با اونی که جادوی سیاهه فرق داره، خودت قدرتت رو با قدرت من ترکیب کردی.... اون جادوی سیاه، قدرت رو به زور از بدن شخص بیرون میکشه

دیزی: باشه.... نگفتی چرا دوست نداشتی بغلت کنم؟

سید: خب، قبلا یه دختر که مثل این گرگ ها شده بود رو بغل کردم تا نگهش دارم و فظا سنگین بود و .... خاطره بد دارم.... ولی فظات سبکه خانم.... صبر کن، من 9 سالمه و نباید از این حرفها بزنم

دیزی: دستاش رو روی کمر سید می‌ذاره و میگه: اشکالی نداره

اونور ولاد توی درخت هاست و میگه: هوممم، کار این پسره عالیه... خب، برم سراغ ماموریتم

{در قلعه روستای گیاه}

ماریا یه تیرکمون دستش گرفته و داره هدف ها رو میزنه و تیر ها وسط هدف میخورن و فردریک براش دست میزنه و میگه: عالی بود خانم... سید هم دوست داره کمانداری یاد بگیره ولی مادرش گفته وقتی 18 سالش شد چون توی آکادمی کماندار ها زیر 18سال رو راه نمیدن ... همینطور هم توی آکادمی شمشیرزنی زیر 18 سال رو راه نمیدن، حتی من که پسر بانوی اعظم هستم

ماریا: پس چرا توی آکادمی جادوگری از 6 سالگی راه میدن؟

فردریک: به دو دلیل، یک اینکه مال جادوگر هاست و دو اینکه جادو لزوما برای جنگیدن نیست

ماریا: بله درسته، منطقیه

یکهو سید و دیزی دست توی دست هم میان و دیزی میگه: سید خیلی پسر با استعدادیه... جادوی سیاه رو باطل کرد

فردریک با تعجب میگه: جادوی سیاه؟!

دیزی: آره، 3 تا گرگ که با جادو سیاه تحت کنترل یه جادوگر بودن رو آزاد کرد، بانو سانیا و منم کمکش کردیم و تازه سید گفت که وقتی کنار منه یه فظای سبک رو احساس میکنه

فردریک: سید، تقلب نکن دیگه

دیزی با تعجب میگه: تقلب؟!

فردریک: این جادوی اتصال روحه ولی سید دیگه زیادی ازش استفاده میکنه و الان هم انگار همسر آینده اش رو پیدا کرده

صورت دیزی و سید سرخ میشه و ماریا میگه: مبارک باشه... به پای هم پیر شید

دیزی با عصبانیت میگه: خواهر!!!

و دست سید رو ول میکنه و میگه: کی بهت اجازه داد روحم رو نگاه کنییی؟

و میره و سید میخواد بره دنبالش که ماریا جلوش رو میگیره و میگه: ولش کن سید، خواهرم یکم حساسه..... بعدا میاد آشتی میکنه

{نزدیک مخفیگاه نقابداران آب}

ولاد به دروازه نزدیک میشه و میگه: من ولاد هستم، رییس نقابداران گیاه... میخوام رییستون رو ببینم

یکی از نگهبانا میره داخل و بعد برمیگرده و میگه: بیا داخل

ولاد وارد مخفیگاه میشه و رییس نقابداران آب که یه مرد بدون مو و با سیبیل سیاه به استقبالش میاد و میگه: من مگنوم هستم... کارت چیه؟

ولاد: میخوام کل محفل سایه ها رو باهم متحد کنم.... نقابداران سلطنتی باهام متحد شدن و توی مقر جدید سهم دارن و منم نقابدار اعظم هستم.... ولی بهت این شانس رو میدم که نقابدار اعظم بشی... اگر شکستم بدی میشی رییس کل... اگر نه همچنان رییس نقابداران آب باقی میمونی

مگنوم: خب، قبول میکنم، سهمم چقدره؟

ولاد: وقتی مقر ساخته شد، منطقه رو تقسیم میکنیم

مگنوم: قبوله، از جایگاهم راضی هستم ولی شانسم رو امتحان میکنم

{دقایقی بعد}

ولاد با شمشیر چوبی و مگنوم با نیزه چوبی روبروی همدیگه ایستادن و ولاد حمله میکنه و مگنوم میخواد بزنه توی شکم ولاد که ولاد جاخالی میده و بالا میپره با شمشیر روی سرش میاد که مگنوم نیزه اش رو میگیره جلوی خودش و ضربه اش دفع میشه و ولاد رو عقب پرت میکنه و میخواد توی شکمش بزنه که ولاد جاخالی میده و میزنه توی سرش و مگنوم نقش زمین میشه و میگه: برنده شدی نقابدار اعظم... اگر شمشیرت واقعی بود الان مرده بودم

ولاد دستش رو میگیره و کمکش میکنه بلند بشه و مگنوم میگه: آماده حرکت بشید.... کجا بریم رییس کل؟

ولاد نقشه رو باز میکنه و محل رو نشون میده و میگه: اینجا

نقابداران آب به سمت محل جدید میرن و ولاد هم به راهش ادامه میده
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.