قتل عام شب : قتل عام شب،پارت دوم=
0
6
0
17
آتیلا=نشسته بودیم که زنگ غذا خوری بلند شد. با آتش و سپهر بلند شدیم رفتیم تو سالن غذا خوریه زندان.. من و آتش سر میز گروه خودمون که تو زندان و همچنین بیرون زندان داشتیم نشستیم.. هیچ کس جز اعضای گروه جرعت نزدیک شدن به میزو نداشت وگرنه با آتش طرف بود.. آتش سر جای همیشگیش نشست منم صندلی کناریش کم کم بقیه اعضا هم اومدن... اعضا=آتش، آتیلا، پرهام، آرمان، آرمین و شایان.. همه اومدن.. شایان دستشو روی کول آتش گذاشت..=چه خبر دادا آتش؟ چند وقته تو این دنیا نیستی؟. پرهام که از دیشب با شایان لج افتاده بود اخم سطحی کرد..=ولش کن شایان! به تو چه؟ سرت تو کار خودت باشه!.. شایان =باشه چشم مادر بزرگ! .پرهام =خفه شو(یک قاشق برداشت و محکم کوبید تو سر شایان)
شایان=سرمو سوراخ کردی!
پرهام=حقته!، آرمان دستشو رو پیشونیش گذاشت..=دوتا بچه چهار ساله!، آرمین دوتا دستشو رو شکمش گذاشته بود..=گشنگی مردیم!، آتیلا دید آتش تو این دنیا نیست..=وای بستونه! کم ور ور کنید سرمون رفت!. ،آتش به یکی از میز ها خیره شد..=به نظرتون اون بچه کله قهوه ایه کیه؟ ،آرمین یکی از دستاشو زیر چونش گذاشت..=تازه وارده با یک پسر دیگه آوردنش فک کنم برادرن.. پرهام=آره امروز آوردنشون یکیشون امیره اون یکی.. عااام اسمش یادم نیست. شایان=امیر و آیهان.. دستشون با این پسره هم سلولیه شما تو یک کاسته هست.. آتیلا=سپهر رو میگی؟ شایان=آره!. آتش تا اسم سپهرو شنید خواست بیشتر بفهمه..=چکاره هستن؟ شایان=قتل، دزدی، آدم ربایی و از جمله کارای خودمون..
آتش=دردسر نشن برامون..
،شایان=بعید نیست..(همه بعد از غذا رفتن سلول خودشون) پایان پارت دوم..