قتل عام شب : قتل عام شب،پارت دوم=

نویسنده: Ayhan_mihrad

صدای سوت و تشویقِ زندانی‌هایی که تماشا می‌کردند، بالا گرفت. بعضی‌ها حتی سرِ بردنِ آتش شرط‌بندی می‌کردن. 
اوضاعِ سابِقهِ آتش، از همه این زندانی‌ها بدتر بود. آنقدر قتل کرده است که دیگر معنیِ عذاب وجدان‌را یادش نمی‌آمد. دلیل زنده ماندنش، قرارداد با باند خلافکاریِ پاریس بود. و در این قرارداد ثبت شده است که مرگ آتش و از بین رفتنِ باند او، برابر با نفوذِ فرانسه بر دولتِ ایران بود. پس بعد از دو یا سه سال، به اِزای هر جرمی آزاد می‌شد. 
... 
بازی شروع شد. چند دقیقه‌ای بازی کردند. آتش هر وقت نگاهش در نگاه سپهر قفل می‌شد، به کل فراموش می‌کرد که داشت چه کاری انجام می‌داد. سپهر مهره‌اش را جلویِ مهرهِ آتش گذاشت و کیش و مات! 
سکوت سنگینی بر جمع حاکم شد. 
آتش تازه به خودش آمد. با دیدن لبخند تمسخر آمیزِ سپهر، عصبی شد و از سر جایش بلند شد و دستانش‌را به هم کوبید و گفت: 
«بسه دیگه! امروز حس و حالشو نداشتم. یک روز دیگه بیاید تا براتون گردنشو بشکنم!» 
دوباره صدای تشویق زندانی‌ها بلند شد و یکی‌یکی به سلول‌هایِ خودشان رفتند. 
آتش از سلول بیرون رفت و سمت سرویس بهداشتی حرکت کرد. صورتش‌را آب زد بعد موهایش را بالا زد و در آینه به صورت خود نگاه کرد. ناگهان دید سپهر هم به آنجا آمد و کنارش ایستاد، دستانش را شست و درحالی که بیرون می‌رفت خطاب به آتش گفت: 
«یا حالـِت خوب نبود، یا فِـکرت درگیر بود.. شاید هم شطرنج بلد نیستی.» 
آتش سمت او رفت و به دیوار هلش داد. بعد کف دستش‌را بالای سر او، به دیوار کوبید و گفت: 
«شاید گزینه دومی. هر بار خواستی جبران کنم؟؟» 
فاصله‌شان خیلی کم بود. سپهر به قرنیه‌های سرخ رنگ‌ِ آتش خیره شد. موهایش دوباره بر صورتش پخش شده بودند. پوستش بسیار سفید بود و بازویش‌را تا نصفه تتو کرده بود.. اگر اشتباه نکند، طرحِ عقرب بود. سپهر متوجه فاصلهِ بسیار کم‌ِشان شد و فاصله‌اش را با آتش حفظ کرد..
قلبش طوری به سینه‌اش کوبیده می‌شد که انگار می‌خواست قفسهِ سینه‌اش را پاره کند.چشم هایش می‌سوخت و اگر یک لحظهِ دیگر در آن وضعیت می‌ماند، خدا می‌دانست چکار می‌کرد پس گفت: 
«باشه،قبوله.. اگر خواستی می‌تونم بهت یاد بدم» 
Ayhan_mihrad 
ویرایش شد✓
Plata
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.