قتل عام شب : قتل عام شب:پارت هفتم=

نویسنده: Ayhan_mihrad

آتش نفس‌عمیق کشید و گفت: 
«دستت طلا داش کیان. بیام بیرون از خجالتتون در میام.. این میکائیلِ تن‌لش،اعصاب برای آدم نمیزاره»
 کیان خندید و گفت: 
«این میکائیلِ ما چند وقت پیش تصادف کرد.. ماشینش پِرِس شد.. متاسفانه خودش سالمه هااا! ولی عقلش‌هم همراهِ ماشینه پِرِس شده » 
آتش پوزخند زد و روی زمین نشست، بعد گفت: 
«این دیگه چه جونورِ سگ جونیه» 
بعد گوشی‌را قطع کرد و به شایان داد، کنار آرمان نشست و مخفیانه کلت‌را از زیر لباسش بیرون آورد و به‌او داد.. بعد لب زد: 
«جاش امن نبود.. عینِ چشمات مراقبش باش..قراره با همین تفنگ، انتقامِ داش آرشمو از اون عوضی بگیرم.. از زیر سنگ‌هم که شده اون مرتیکه رو پیدا می‌کنم.. تا آخرین تیرِ این تفنگ‌رو توی مغزش خالی می‌کنم» 
آرمان سرش‌را تکان داد و گفت: 
«داش آتش قول میدم از جونم بیشتر مراقبش باشم» 
آتش با آتیلا سمت سلول خودشان حرکت کردند.. یاشا تخت بالای سپهر خوابیده بود و خبری از سپهر نبود.. آتش که حسابی به سپهر مشکوک شده بود، از سلول خارج شد و مشغول قدم زدن در راهرو شد.. وقتی از کنار سلول‌هایِ بند ششم می‌گذشت متوجه سپهر شد که با همان دو تازه وارد(امیر و آیهان) صحبت می‌کرد.. 
آتش کمی از دور به آنها خیره ماند، بعد شروع به برگشتن راهش کرد.. به سلول بازگشت و کنار آتیلا نشست.. 
آتیلا پرسید: 
«چی شد داش آتی؟» 
آتش دستش‌را روی پیشانی‌اش گذاشت و گفت: 
«سپهر..مشکوکه» 
Ayhan_mihrad 
ویرایش شد✓
Plata 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.