قتل عام شب : قتل عام شب:پارت نهم=

نویسنده: Ayhan_mihrad

آتیلا دست آتش‌را کشید و گفت: 
«آتش؟خوبی؟بیا بریم دیگه.» 
آتش به خودش آمد و گفت: 
«عاام.. باشه بریم..» 
آتش و آتیلا و باقی اعضاء از زندان خارج شدند. محیط بیرون از زندان، برای‌شان یک تازگیِ متفاوت داشت. 
توجهِ آتش به ون مشکی مخصوص باند جلب شد و با بقیه سوار ون شدند. 
کیان و میکا هم برای خوش‌آمد گویی منتظرشان بودند. 
آتش لبخند زد و دست کیان‌را گرفت، بعد گفت: 
«به‌به! داش کیان. چه خبر؟» 
میکائیل مشتی به بازوی آتش کوبید و گفت: 
«دادا درسته که ما سگ جونیم، ولی دلیل نمیشه نادیده بگیری ها!» 
آتش محکم گوش میکائیل‌را گرفت و پیچ داد بعد گفت: 
«تو یکی خفه‌شو که یهو دیدی زدم تیکه تیکت کردم!» 
کیان گفت: 
«خوش اومدین!» 
میکا لباس‌های تیره رنگ آتش‌را از کیسه بیرون آورد و گفت: 
«رفتیم بان، پرسینگ‌ لب و بینیتو بزن اونجوری باحال تره! » 
آتش لباس‌ها را گرفت و گفت: 
«اون که صد در صد-راستی داش ساسان؟ باید از اونم انتقام بگیرم.» 
ساسان گفت: 
«اوکیه،خودم برات پیداش می‌کنم» 
آتیلا*به باند که رسیدیم همه جمع شده بودن و ورود ما رو تبریک می‌گفتن. 
ایلیا: 
«مشتاق دیدار!» 
علی: 
«خوش اومدید!» 
آتش سرش‌را تکان داد و وارد دفترِ کارش شد. 
آتیلا هم پشت سر او رفت. 
آتش گفت: 
«دلم برای اینجا تنگ شده بود..» 
Ayhan_mihrad 
ویرایش شده✓
Plata 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.