قتل عام شب : قتل عام شب:پارت نهم=

نویسنده: Ayhan_mihrad

آتش=نمیدونستم داشتم چه غلطی میکردم.. دستای سپهرو باز کردم و کمکش کردم رو زمین بشینه.. سپهر سر آتشو روی پای سالمش گزاشت و مشغول نوازش موهاش شد، آتش هم حرکتی نمیکرد انگار تو بغل سپهر یک آرامش خاصی داشت همونطور که سرش رو پای سپهر بود آروم و بی اختیار اشک میریخت.. سپهر همونطور که موهای آتشو نوازش میکرد گفت=
یک روز یک پسر چهار ساله تنها بود.. یک روز دوقلو برادر گیرش اومد که قل دومش همون موقع مرد.. اونی که زنده بود یک پسر بینهایت زیبا با مو های قرمز براق و چشمایی به رنگ آتش.. پسر چهار ساله به پیشنهاد مادر مهربونش اسم بچه رو گذاشت آتش.. آتش.. تنها خونواده من.. آتش.. برادر من... باید باور کنی تو برادر منی! اون پسر مو قرمز تویی آتش من!. کم کم گریه آتش اوج گرفت... یک روز که تو توی بغلم بودی پدرم مامانمونو در حد مرگ جلوی ما کتک زد آخرشم با کلت به قلب مامان شلیک کرد...، کم کم صدای سپهر هم بغض دار میشد،... روز بعدش من و تو رو گزاشت یتیم خونه تنها دل خوشیم تو بودی.. من شش سالم بود و تو دوسالت.. اون روز بد ترین روز عمرم بود... چون یک خونواده اومدن تورو انتخاب کردن.. اونقدر گریه کردم و التماسشون کردم که نبرنت اما بردنت.. اونها یک پسر هم سن من داشتن اسمش آرش بود همون پسری که تو اونو داداشت میدونی.. هر وقت اونو داداش خطاب میکنی قلبم آتیش میگیره.. نبایدم منو داداشت بدونی من هیچ وقت در حقت برادری نکردم.. از همون اول که هم سلولی شدیم شناختمت هم از اینکه دباره میدیدمت خوشحال بودم ولی از اینکه نمیتونستم بغلت کنم و اسمتو فریاد بزنم حسرت میخوردم.. هیچ وقت..


ادامه پارت نهم=
 تو چشمات نگاه نکردم.. چون بی اختیار گریم میگرفت به آتیلا که همش بغلت میکرد حسودیم میشد... شب ها که میخوابی با فکر کردن بهت و خیره شدن به صورتت خوابم میبرد یادته اون روز یادته؟ به آتیلا میگفتی تو یک خواهر داری من همونم ندارم؟ اون لحظه حس کردم قلبم نمیزنه.. با هر کلمه ای که سپهر میگفت انگار هوا برای آتش گرفته تر میشد.. با هر کلمه یک سری خاطرات تو ذهنش میومد.. در هر لحظه بیشتر به خودش لعنت میفرستاد که چرا؟ چرا تنها کسشو اینطوری شکنجه کرده بود.. اون چکار کرده بود؟ اون قطعا یک شیطان بی رحم بود اما نه برای سپهر... آتش همونطور گریه میکرد و خاطرات بچگی شون یادش میومد کم کم بغضی که سپهر از چهارسالگی نگهش داشته بود ترکید و هر دو برادر در آغوش هم گریه میکردن... . 

پایان پارت نهم..
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.