قتل عام شب : قتل عام شب:پارت یازدهم=

نویسنده: Ayhan_mihrad

آتیلا که نمی‌دانست از کجا باید شروع کند، فقط سکوت کرد.. 
آتش گفت: 
«عی‌بابا. آجی آتوسا شما ببخش، این خونِ آتیلا نی!.. خونِ اون کسیه که شما دوتا رو یتیم کرد.» 
آتیلا سر آتوسا را بوسید و محکم بغلش کرد و گفت: 
«آتوسا من می‌خوام امشبو پیش دادا آتش باشم..ببخشید که نگرانت کردم. بعدا میام خونه..» 
آتوسا اخم سطحی کرد و گفت:
« عالی‌جناب؟ شما که هرشب پیش آتش هستی.خب یعنی، کشته شد؟..» 
 آتش دستی به موهای آتوسا کشید و گفت: 
«اره.. دیگه تموم شد. ولش کن آتیلا رو.» 
آتوسا ادای آتشو درآورد و گفت: 
«به پای‌هم خیارشور بشید!»
(و هر سه تاشون خندیدن) 
بعد از رفتنِ آتوسا،
 آتیلا و آتش هم واردِ خانه شدند.. .
 از خاطراتِ بچگی‌هایشان گفتند و خندیدند. 
هردوِشان دوش گرفتند، لباس‌هایشان را عوض کردند و حالا بر روی تخت، کنار هم نشسته‌اند.. 
آتیلا: 
- هعی یاد اون لحظه‌هااا، حالا اینا‌رو ولش.. امشب قراره گشنگی بکشیم؟ 
آتش: 
-نه جنابِ شکم پرست، امشب جوجه کباب مهمونِ من! به سلامتی آزادیمون! 
آتیلا: 
-خیلی مردی! 
آتش *مرغی که فکر کنم آتوسا خوابونده بود تو مواد رو با چنتا سیخ برداشتیم و رفتیم تو حیاط..
 جوجه‌ها رو زدم به سیخ.
 آتیلا بر روی تابِ داخل حیاط نشست و به آتش نگاه کرد و گفت: 
«دلم برای غذای بیرون از زندان تنگ شده بود..» 
آتش جوجه‌ها را یکی‌یکی به سیخ می‌کشید، گفت: 
«آره بابا. اونجا یکم آب و گچ می‌ریختن تو حلقمون.. الان آزادی داریم و چهار سیخ جوجه کباب!.» 
 آتش*جوجه‌ها که پختن عین نخورده‌ها با نون سنگک افتادیم به جونشون. 
آتیلا با دهن پر و چشمای گِردِش گفت: 
«هق..خوشـ..مزن! داداش دمت گرم!»
 آتش بطری نوشابه‌‌را برداشت و لیوان‌ها را پر کرد و گفت: «بخور نوشِ جونت!» 
Ayhan_mihrad 
ویرایش شده✓
Plata 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.