قتل عام شب : قتل عام شب:پارت دوازدهم=
0
2
0
17
سپهر محکم آتشو بغل کرده بود.. کسیو که یک عمر آرزو داشت برادر صداش کنه.. آتش تو بغل برادر بزرگش اشک شوق میریخت و بی صدا گریه میگرد.. و ریه هاشو از بوی تن تنها خونوادش پر میکرد.. وقتی سرشو بلند کرد داشت میخندید.. اما اون خنده ها مثل قبل ها فیک و ساختگی نبودن... از بعد از وارد شدن برادر بزرگش به زندگیش تموم خنده هاش واقعی و از ته قلبش بودن.. سپهر آتشو کنار خودش دراز کرد و سرشو روی سینش گذاشت.. نوازش میکرد... موهای آتشو میبوسید و نوازش میکرد.. سپهر=میخام تا آخر عمر باهم باشیم آتشِ من... آتش=قول میدم... قول میدم خون هرکسو بهت چپ نگاه کردو بریزم.. سپهر؟ من تاحالا از کسی عذر خواهی نکردم.. میخام تو اولین نفر باشی.. ببخشید.. ببخشید بخاطر این بلایی که سرت آوردم متاسفم.. میدونم قابل بخشش نیست... . یهو سپهر دستشو رو لبای آتش گذاشت تا سکوت کنه.. سپهر=هییش از این بدترشم کشیدم من به تنها آرزوم یعنی داشتن تو رسیدم دیگه حتی کلت هم رو سرم بزاری میگم باشه عیب نداره داداشمه.. دیگه گریتو نبینم پسر! باشه؟ آتش اشکشو پاک کرد و گفت =باشه داداش!... اون لحظه سپهر تپش قلب گرفت.. آتش اونو.. داداش خطاب کرده بود؟ سپهر از ته قلبش خوشحال بود.. یهو در اتاق با شدت باز شد و آتیلا اومد داخل و بالای سر سپهر و آتش ایستاد.. آتیلا=وضع جدیدت مبارک دادا آتش تچ تچ تچ.. نو که اومد به بازار قدیمی شود دل آزار.. آتش=تموم شد؟ اصلا تاثیر گذار نبود.. آتیلا=هق هق سپهر تو داداش آتشی جدی جدی؟ _سپهر=آری.. آتیلا=هووم جالبه.. و از اتاق خارج شد.. سپهر متوجه نفس های منظم آتش شد و فهمید آتش خوابه.. اون روز آتش بهترین خواب
ادامه پارت دوازدهم..
عمرشو کرد.. حالا دیگه یک تکیه گاه امن داشت.. آغوش برادرش... چون آتش خسته شده بود وخیالش از بابت سپهر راحت بود رفت خونه.. امروز سپهر مرخص میشد و کاملا خوب شده بود فقط جای زخما مونده بود که اونم براش مهم نبود الان فقط آتش براش اهمیت داشت... آتیلا و بقیه نقشه داشتن و از عمد درباره مرخص شدن سپهر چیزی به آتش نگفتن... .(شاید بهترین روز آتش..)
پایان پارت دوازدهم..
.
.
.