. _آتش=خب همه هستن.. خوبه دوز قرصه که تو لیوان آبش حل کردم بالا هست وقت داریم.. خب.. ساسان و میکا شما خونه رو تزئین کنید.. آرمان و ایلیا شما خوراکی ها رو آماده کنید... آرمین پوست تخمه هارو از کف زمین جمع کرد=کیک چی پس؟، آتش گوش آرمین رو محکم فشار داد.. آتش=کم به فکر اون شکمت باش بچه! سفارش دادم حالا حالاست که برسه.. پرهام؟.. هوی پرهامِ در به در شده!.، پرهام از دستشویی بیرون اومد=بله بله؟، آتش پس کله ای محکمی به پرهام زد.. آتش=کودوم گوری هستی؟ برو کیسا رو سرگرم کن! یهو سوتی میده..
آرمین؟ بپر برو جلو در اتاق یهو سپهر نیاد..(شاید براتون سوال باشه که چرا همه به حرف آتش گوش میکنن و مخالفتی نمیکنن..چون آتش رئیسشونه) آتش موهاشو جمع کرد و یا کش کوچیکش بستشون=خیلی استرسی شدم.. امروز تولد سپهره.. میترسم خوشش نیاد.. نمیدونم کی باید راجب به اون موضوع بهش بگم.. اصلا.. بگم؟.. خیلی گیج شدم..، یهو با صدای زنگ رشته افکارم پاره شد..
آتش=پرهام برو کیکو تحویل بگیر!
..
همه جا تزئین شده بود و میز چیده شده بود.. و کیکی که آتش به سلیقه خودش سفارش داده بود وسط میز بود.. یک کیک بزرگ و شیک.. خامش به رنگ مشکی و شرابی بود و یکی از عکس های آتش و سپهر روی کیک بود.. لباس هاشو عوض کرد و موهاشو مرتب کرد..، لوستر ها رو خواموش کردن.. آتش=پس چرا بیدار نشد؟
_پرهام=برم یک نگاهی بندازم. ـ.، پرهام از پله ها بالا رفت و تا دستشو نزدیک دستگیره برد.. یهو دستگیره پایین کشیده شد.. قبل از اینکه در کامل باز بشه پرهام پله ها رو دوتا چهارتا کرد و به پایین رفت..
..
سپهر خمیازه کشید و آروم بلند شد=خیلی عجیبه.. من هیچ وقت اینقدر نمیخوابیدم..(بدبخت چیز خورت کردن..) نکنه... سپهر=یکم از آب تو لیوانو مزه کردم دیدم مزه تلخی میده.. قرص خواب.. ولی چرا؟؟ اینها خیلی مشکوکن.. هرشب صداشون کل تهرانو میبرد رو هوا حالا اینقدر سکوت؟! نکنه اتفاقی افتاده؟!.. با این فکر زود کلتمو برداشتم و در رو باز کردم که یکی زود از پله ها پایین رفت.. بخاطر اینکه همه جا تاریک بود نفهمیدم کیه.. با احتیاط پایین رفتم.. پامو که از پله آخر برداشتم و روز زمین گزاشتم یهو یک چیزی خورد تو صورتم... خامه؟؟!
آتش فریاد زد=عوضی لا*شی! مگه درد داری؟
پرهام دستاشو بالا برد=غلط کردم شکر خوردم... ببخشید جوگیر شدمم!.. آتش =سوپرازمو به فنا داد..، آتش بعد از اینکه هرچی فحش بلد بود بار پرهام کرد دست سپهر رو گرفت و به سمت روشویی بردش..
آتش صورت سپهر رو تمیز کرد و بهش حوله داد..
سپهر همونطور که صورتشو خشک میکرد پرسید=چه خبره آتش؟
.