طنین شهر مردگان : طنین شهر مردگان:پارت سوم=

نویسنده: Ayhan_mihrad

ویلیام نمیتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد.. مارال را بغل کرده بود و شبیه بچه ای که قرار است مادرش را ترک کند گریه میکرد.. 
مارال زبانش را به دندان گرفته بود تا اشک هایش سرازیر نشوند.. دستش را بر سر ویلیام میکشید.. مدیر یتیم خانه جدی تربن زنی بود که مارال دیده بود.. مدیر از پشت عینکش به آن دو نگاه کرد.. بلاخره در اتاق مدیر باز شد و خانواده جدید وارد شدند.. 
مارال *=یک خانم با مو های قهوه ای و چشمای سبز.. پوست سفید و قد بلندی داشت.. قیافه مهربونی داشت.. پشت سرش یک آقا و یک پسر که از ویلیام بزرگتر بود وارد اتاق شدن.. پسره قد و هیکل رو فرمی داشت.. موهاش مشکی بود و چشماش مثل مامانش سبز و درشت بود.. 
روی کاناپه نشستن.. 
ویلیام اشکاشو پاک کرد و دستمو گرفت.. قدش ازم بلند تر بود.. منم دستمو روی کولش گذاشتم.. 
خانمه بهمون نگاه کرد و لبخند زد.. پسره نگاهی جدی به من و ویلیام انداخت.. 
مدیر لبخند خشکی تحویل آن خانواده داد..=خب.. از ویلیام خوشتون اومده؟.. پسر خوبی و دوست داشتی هست.. 
خانم سرش را تکان داد=بله خانم مدیر.. این دختر خانم خواهر ویلیام هست؟ 
مدیر اخم سطحی تحویل مارال داد..=نه خانم.. این دختر و ویلیام دوستای صمیمی هستن. ـ
خانم قیافه اش وا رفت..=ای وای.. ویلیام؟.. یعنی بخاطر اینکه باید از دوستت جدا بشی گریه کردی؟.. 
، پسر پوزخند زد..=شاید از دوست نزدیکتر باشن و نتونن همدیگه رو ترک کنن؟ 
مادرش نگاه جدی به او انداخت تا ساکت شود.. 
... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.