طنین شهر مردگان : طنین شهر مردگان:پارت چهارم=
0
5
1
7
خانم و آقا قرار داد را امضاء کردند و حالا رسما ویلیام پسر ناتنی آنها بود.. مقدار زیادی پول به خانم مدیر تقدیم کردند.. ویلیام دست مارال را فشار میداد.. وقت خداحافظی بود..
خانم ،دست ویلیام را گرفت=ویلیام؟ اینقدر ناراحت نباش..هر وقت دوست داشتی میایم دیدن دوستت..
.ویلیام سرش را تکان داد.. محکم مارال را بغل کرد.. مارال هم اورا به خود فشرد..=دلم برات تنگ میشه ویلی، آینده خوبی داشته باشی..
،و بلاخره ویلیام همراه آن خانواده از یتیم خانم رفت و مارال را تنها گذاشت..
مارال به پشت بام رفت.. بر سکو نشست و گذاشت اشک هایش سرازیر شوند.. باد ملایمی موهایش را به رقص گرفت.. دقایقی آنجا در سکوت نشست و به پایین رفت.. وقت شام بود اما مارال میل به خوردن شام نداشت.. به تخت خوابش رفت و به بیرون از پنجره خیره شد..
در باز شد و آلیس با سینی غذایش وارد شد .. دختری مهربان بود که همه دوستش داشتند.. موهایش طلایی رنگ و بلند بود و قد نسبتا کوتاهی داشت..
سینی غذا را روی تخت مارال گذاشت و خودش هم گوشه ای نشست..=مارال بیا باهم شام بخوریم.. بخاطر رفتن ویلیام ناراحتی؟
،مارال لبخند کمرنگی بر لبانش نشاند=ممنون.. چرا ناراحت؟.. بلاخره همه کسایی که اینجا هستن یک روز میرن.. ـ
.....