طنین شهر مردگان : طنین شهر مردگان:پارت ششم=

نویسنده: Ayhan_mihrad

مرد نظامی عصایش را بالا برد و به زمین کوبید=دختر پرو! .
مارال خودش را بر روی تخت انداخت و زیر لب به آن نظامی فحشی پراند، بالشش را بالا برد و کیسه اش را برداشت، تمام دارایی اش آن کیسه بود، به هر خانه ای که میرفت چیزی میدزدید، از یک خانواده انگشتر طلایی دزدید، از خانواده دیگر مقداری پول نقد، و چند تکه وسایل با ارزش دیگر، یک عکس هم داشت، آن عکس برادر بزرگش بود، ماریو، موهایش فر و مشکی بود، لبخند گرمی بر لب داشت،برادرش در یک حادثه آتش سوزی کشته شده بود، لبخند تلخی زد و عکس را بوسید، 
دوباره آن را در کیسه اش گذاشت، بعد یک طناب مشکی از تخت کناری اش برداشت کیسه را با آن بست و لباسش را بالا زد، کیسه را روی شکمش گذاشت و و طناب را دور کمرش پیچید، حالا کیسه اش زیر لباسش بود،و به خودش نزدیک،
دیگر توانایی ماندن در آن زندانی که یتیم خانه نام دارد را نداشت، اطافش را نگاه کرد، کسی نبود، شنل گرم سفید رنگش را روی کولش انداخت و کلاهش را پوشید، دست بندی که از طرف یتیم خانه داشت را باز کرد و از پنجره بیرون انداخت،
نفس عمیقی کشید و به بیرون از پنجره نگاه کرد، ارتفاع چندانی نداشت، پاهایش را از پنچره رد کرد و پایین پرید.
روی برف ها فرود آمد، برف تا نرم بودند. 
بلند شد و لباس هایش را تکاند و سمت جاده دوید. کلاهش را پایین تر کشید و میانه جمعیت رفت تا شاید شانسی برای جیب بری داشته باشد.
پایان پارت ششم.
 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.