طنین شهر مردگان : طنین شهر مردگان:پارت هفتم=
0
2
1
7
مردم به این طرف و آن طرف میرفتند.. گویی چیزی را گم کرده باشند.. شب کریسمس نزدیک بود.. خیابان ها پر زرق و برق بودند.. خانمی پول هایش را شمرد و داخل جیب کوچک کتش گذاشت.. بی خبر از دختری که پشت سرش ایستاده بود..
مارال دست باریکش را بالابرد و خیلی ماهرانه به داخل جیب خانم برد و پول هارا برداشت.. در صدم ثانیه دستش را بیرون آورد.. پول ها را شمرد.. پول نسبتا زیادی نبود..
دستش را زیر لباسش برد و پول ها را داخل کیسه گذاشت..
جلو تر رفت و به یک نیمکت رسید.. گوشه ای نشست تا کمی استراحت کند.. کنارش یک پیرزن با یک درخت کاج کوچک و چند پلاستیک خرید دیگر در دستش ایستاده بود.. سمت راستش هم پسر نوجوانی با کیف پولی داخل جیبش..
مارال خواست به پسر نزدیک شود که صدای پیرزن میخکوبش کرد..=دختر خانم.. متاسفم اما میتونی یکم از خریدامو تا خونه برام بیاری؟.. کمرم درد میکنه..
_مارال نفس عصبی کشید..=باشه،.. باشه..
_دوتا پلاسیک خرید را برداشت و پشت سر پیرزن راه افتاد..
بعد از مقداری پیاده روی به خانه ای نسبتا کوچک رسیدند.. آجر های سقفش آبی روشن بودند و دیواره هایش سفید.. پیرزن سمت در رفت و با کلیدش در را باز کرد..=بفرما داخل دخترم.. ببخشید بهت زحمت دادم.. بیا داخل
پایان پارت هفتم..