Player killer : بد شانسی

نویسنده: mostafa323as

حالا که آیتم های این مرد رو هم غارت کردم و یک کلید لامبورگینی به دست آورده ام ، بلاخره وقتشه که به مکان مورد نظر برم 


با عجله از پله ها پایین میام و از ساختمانه که خانه ام توی اون بود خارج میشم 


هنوز شب بود ، این اطراف خلوت بود ، پس فکر کنم فقط یک نفر تونسته بود خودش رو زود تر از زمانی که من پیشبینی کرده بودم به اینجا برسونه 


خب حالا باید اون لامبرگینی رو پیدا کنم 


کمی اطراف رو نگاه میکنم و چشمم به یک لامبورگینی زیبا و جذاب مشکی رنگ می افته که اونطرف خیابون زیر نور ضعیفی که اونجا بود قرار داشت 


خب خوشگله ، بلاخره قراره که با همدیگه بریم سفر 


با زدن دکمه کلید قفل،  در لامبورگینی باز میشه و من وارد اون میشم 


" واییی، چه خوشگل و خفنه ، هیچ وقت فکرش رو نمیکردم که یه روزی من بتونم سوار لامبورگینی بشم" 


خب دیگه هیجان زده شدن کافیه ، چون هر لحطه امکان داره که یه نفر بخواد من رو بکشه 


درسته که من یه بازیکن حرفه ای و قدرتمند بودم اما ، بازیکن های زیادی از من قدرتمند تر بودند ، برای مثال آقای X از کشور ایالات متحده یا اژدهای بهشتی از کشور چین و خیلی از بازیکنای دیگه 


اما خب... 


هیچ کس توی ترور کردن و به قتل رسوندن سایر بازیکن ها به اندازه من مهارت نداشت ، البته به جز اون دختر که کلا فقط یک سال بازی کرد اما باز هم همکاری خیلی خوبی با هم داشتیم 


نفهمیدم چیشد که دیگه بازی نکرد. 


همینطور که توی افکار خودم غرق شده بودم ، ناگهان ماشین با چیزی برخورد کرد 


" لعنتی..." 


سریعا می ایستم و با وحشت به چیزی که جلی من داره اتفاق می افته نگاه می کنم 


" چرا باید یه انقلاب هیولا اینجا اتفاق بی افته؟... لعنت به این شانس" 


سریعا دوباره سوار لامبرگینی میشم تا بتونم از بی شمار گوبلینی که حدودا صد متر از من فاصله داشتند و من به تازگی با یکی از اونها برخورد کرده بودم فرار کنم 


" لعنت بهش..لعنت بهش..لعنت بهش..پس این دنده عقب این لعنتی کجاستتت؟؟!!" 


وایی اره یادم اومد یه دکمه کنار اون فرمونه 


اما... 


متاسفانه وقتی بلاخره دنده عقب رو پیدا کرده بودم تعدادی از گوبلین ها به من رسیده بودند 


" غررررر..غررر" 


با ترکیبی از ترش و عصبانیت به گوبلینی که حالا درست روی ماشین بود و گرزی که در دستش بود رو بالا برده بود نگاه می کردم 


" آخه چرا من باید انقدر بد شانس باشم، حتی تو بازیم همیشه همین اتفاق می افتاد" 


" غررر" 


گوبلین محکم با گرزش به شیشه ماشین کوبید ، و نزدیک بود که با گرز به سر من ضربه بزند اما خوشبختانه من سرم را پایین آوردم. 


" اهه، لعنت بهت" 


سریعا هفت تیر را از انبار سیستم بیرون می آورم و به سمت گوباینی که هنوز روی ماشین بود میگیرم و سریعا سه تیر را پشت سر ام شلیک می کنم 


_ بنگ 


_ بنگ 


_ بنگ 


" بمیر لعنتییی" 


گوبلین مرد و جسدش روی من افتاد و خون منزجر کننده سبز رنگش مقداری از لباسم رو کثیف کرد 


سریعا در ماشین رو باز کردم و از ماشین خارج شدم تا فرار کنم 


به محض خارج شدن از ماشین یک گوبلین روی من پرید و خنجر سنگی ای که توی دستش قرار داشت رو بالا برد تا من رو بکشه 


" عوضی من هنوز نمی خوام بمیرمممم!!" 


سریعا تفنگ رو روی سر اون گوبلین گذاشتم و شلیک کردم 


_بنگ 


مقداری از خونش توی صورتم پاشیده شد ، و جسد بدون جونش روی من افتاد ، سریعا اون رو کنار انداختم و بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم ، شروع به دویدن کردم 


طوری میدویدم که انگار زندگیم بهش وابستس 


یک لحظه با چیزی که به یاد آردم سر جایم ایستادم و دیگر فرار نکردم ، خشم تمام وجودم رو فرا گرفت 


و به پشت شرم نگاه کردم که اون گوبلین های عوصی ماشین نازنینم...لامبرگینی من رو تخریب کرده بودند ، صد ها گوبلین 


" عوضیا.. باید تقاص کاری که با ماشینم کردید رو بدید" 


در اون لحطه که شاهد تکه تکه شدن ماشینم بودم ، انگار که اصلا برام مهم نبود که با صد ها گوبلین در حال مبارزه بودم و سطح خیلی پاینی داشتم 


تنها فکر توی سرم این بود" این موجودات سبز مزخرف باید تقاص کاری که با ماشینم کردند رو بدند" و این فکر انگار انرژی اتمام ناپذیری رو توی من به وجود آورده بود 


هفت تیرم را به سمت اونها نشونه گرفتم و فریاد زدم 


" همتون رو می کشم ، همتون باید بمیرید" 


و بعد شلیک کردم 


_بنگ 


_بنگ 


_بنگ 


تفنگ خالی شد اما همانطور که سیستم گفته بود نزدیک به دو ثانیه بعد سریعا دوباره همه هفت تیر پر شده بود 


_بنگ 


_بنگ 


_بنگ 


_بنگ 


_بنگ 


_بنگ 


_بنگ 


با اینکه برای کشتن اونها نشونه گیری نمی کردم ، اما اونقدر جمعیتشون زیاد بود که کل مسیر جاده رو مسدود کرده بودند و بعضی هاشون سریعتر و بعضی دیگر اهسته تر به سمت من می آمدند 


و با هر شلیک من یک یا چند گوبلین می مرد 


[ لول شما افزایش یافت] 


[ لول شما افزایش یافت] 


" قسم می خورم که همه شما رو بکشم ، همه شمایی که به ماشینم آسیب زدید" 


دوباره تفنگ خالی شد و سریعا پر شد و به سمت اونها شلیک کردم و تعداد دیگه ای از اونها رو کشتم 


همینطور که شلیک میکردم ، ناگهان چند تا گوبلین به سرعت می دویدند و به سمت من می آمدند 


من موفق شدم که دو تا از اونها رو با تفنگ بکشم ، اما متاسفانه پنج گوبلین به سمت من می اومدن و خشاب تفنگ خالی بود 


یکی از گوبلین ها با یک پرش بلند به سمت من اومد و خنجر رو توی شونه من فرو کرد 


" آااخخخخخ..." 


درد داره...خیای خیلی درد داره ، توی بازی حتی قطع شدن یک دست هم درد خیای کمی به اندازه یک سیلی خوردن داشت 


اما این...خیای درد می کنه ، یک احظه چشمام داشت بخاطر درد تیره میشد 


یعنی قراره اینطوری بمیرم؟ 


توسط یک گوبلین؟ 


یه موجود سبز رنگ ضعیف که توی همه رمان ها و فیلم های فانتزی فقط به عنوان ابزار ارتقاء لول استفاده می شد؟ 


نه!

قرار نیست این اتفاق بی افته 


" بمیر لعنتی" 


خنجری که از اون مرد گرفته بودم و توی انبار سیستمم بود رو به سرعت بیرون آوردم و اون رو توی گردن اون گولین فرو کردم 


" آره ، گوبلین حرومزاده ، من قرار نیست اینجا بمیرم" 


و بعد جسد اون رو به طرفی پرتاب میکنم ، اما هنوز دو گوبلین دیگه در نزدیکی من هستند و گوبلین های زیادی هم در حال نزدیک شدن به من هستند 


" هر چقدر که می خواید بیاید ، شما حشرات سبز رنگ هر چقدر هم که زیاد باشید نمیتونید من رو بکشیددد" 


با هفت تیر یک گلوله به یکی از گوبلین هایی که در نزدیکی من هستند شلیک می کنم و به صورت وحشیانه ای با خنجری که در دست چپم است به گوبلین دیگر حمله میکنم

" همتونو میکشم عوضیاااا" 


[ تبریک ، شما مهارت کمیاب " اراده پولادین" را به دست آورده اید] 


[ نام: اراده پولادین 


رنک: C 


نوع: منفعل 


توانایی ها: در لحظاتی که شما احساس نا امیدی میکنید ، نمیگذارد که امید خود را از دست بدهید و همچنین شما خستگی ناپذیر می شوید و به سختی تمرکز خود را از دست میدهید] 


اوه ، یک توانایی منفعل ، پس توی صفحه وضعیت نشون داده نمیشه 


خب خستگی ناپذیر بودن عالیه و ترکیب این خستگی ناپذیری و تیر بینهایت من ، نتیجه اش میشه نابود کردن همه این گوبلین هایی که ماشین من رو خراب کردند 


" اره عوضیا ، حتی خدا هم می خواهد که من همه شما رو بکشم" 


و بعد تفنگم رو به سمت اونها نشونه میگیرم و شروع به شلیک میکنم 


به طرز عجیبی ، انگار که دیگه دستم در لحطه شلزک نمیلرزه و راحت تر و دقیق تر دارم شلیک می کنم ، فکر کنم اینکه  این توانایی جدید نمیزاره تمرکزم رو از دست بدم توی تیر اندازی خیلی مفیده 


" ها ها ها ها ها ها ها ها ، حالا راحت تر میتونم این گوبلین ها رو قتل عام کنم" 


گوبلین هایی که دورتر بودند را با تفنگ می کشتم و هر وقت که گولینی به من نزدیک می شد ، با خنجر اون رو می کشتم 


به صورت عجیبی دست گوبلین ها خیلی آهسته حرکت میکرد ولی خب این به سود منه 


من هم همزمان با شلیک کردن به عقب میرفتم تا فاصله حفط بشه ، اما هر بار گوبلین های بیشتری به سمت من می دویدند ، و من مجبور بودم که تیر هایی نیز به گوبلین هایی که به من نزدیک می شدند شلیک کنم 


"همتون باید بمیرید" 


لعنت بهشون ، هر چی که اونها رو قتل عام می کنم ولی باز هم تموم نمی شوند 


[ لول شما افزایش یافت] 


[ شما اکنون در لول ده هستید ، لطفا یک توانایی را انتخاب کنید تا به عنوان پاداش دریافت کنید] 


[ 1_ چشمان تیز بین: به شما امکان میدهد فاصله دور را دقیقتر ببینید و بهتر هدف گیری کنید 


2_ جسم پولادین: بدن شما به اندازه پولاد محکم می شود 


3_ جادوی پایه برق: شما وارد حلقه اول جادوی برق می شوید] 


آره ، آره این دقیقا همون چیزیه که الان بهش نیاز داشتم 


" سیستم لعنتی ، گذینه 3 رو انتخاب می کنم" 


[ تبریک ، شما اکنون در حلقه اول جادوی برق هستید] 


حس میکنم چیزی درون من به جریان در اومده

اره خودشه این مانا هستش. 


من یک سنگ مانا رتبه پایین هم از جسد اون مرد برداشتم و حالا میتوانم با اون یه جادوی خیلی مناست این موقعیت انجام بدم 


سنگ های مانا حتی اگه سطحشون هم پایین باشه ولی باز مانای زیادی توی خودشون دارند 


سنگ مانا رو از توی انبار سیستم بیرون می آورم و اون رو توی دست میگیرم 


و شروع به خواندن طلسمی میکنم که توی بازی واقعیت مجازی افسانه ها از یکی از زیردستانم به اسم لورا یاد گرفته بودم میکنم 


خواندن طلسم فقط چند ثانیه طول کشید 


" واقعا ممنونم لورا اگه با همدیگه دیدار کردیم ، توی یه رستوران خوب شام مهمونت می کنم" 


نفس عمیقی می کشم و سنگ مانا را بالای سرم می برم و فریاد میزنم 


" احضار ساعقه ها" 


به محض گفتن این جمله آسمان غرش می کند و به صورت مداوم ساعقه هایی به گوبلین ها برخورد میکنه

.

.

.

[ شما عنوان گوبلین کش رده نقره را به دست آوردید] 


[ تاثیرات عنوان: گوبلین ها از دیدن شما میترسند و نمیتوانند به خوبی با شما مبارزه کنند] 


الان حدود سه ساعت میگذره ، ساعق خیلی از گوببین ها رو نابود کرد و من هم بقیه اونها رو به قتل رسوندم 


[ صورت فلکی "شکارچی" با حیرت به شما نگاه می کند] 


چی؟

صورت فلکی؟ 


ولی توی بازی "افسانه ها" هیچ صورت فلکی وجود نداشت ، یعنی چی؟ 


به خر حال باتره که محطات باشم امکان داره خطرناک باشه 


[ صورت فلکی " شکارچی" مهارت بی نظیر شما در شکار گوبلین ها را تحسین میکند] 


[ صورت فلکی " شکارچی" یک توانایی برای شما ارسال کرد] 


[ نام: احضار سگ شکاری 


رنک: C 


نوع: فعال 


توانایی ها: میتوانید سگ های شکاریه قدرتمندی احضار کنید تا در شکار به شما کمک کنند] 


اوه به نظر میرسه که این طورت های فلکی چیز های مفیدی اند 


[ صورت فلکی " شکارچی" میگوید ، امیدوار است رابطه خوبی با هم داشته باشیم] 


" اوه ، حتما ، من هیچ وقت رابطه ای که برام سود داره رو خراب نمیکنم" 


خب حالا بهتره برم به جایی که می خواستم ، موفق شدم سطحم رو به 26 برسونم و حالا میتونم امتیازات آماری رو اونطور که دوست دارم تقسیم کنم ، ولی فعلا از اونها استفاده نمی کنم 


چون قراره استفاده ی دیگه ای از اونها بکنم 


و مثله اینکه باید 200 کیلومتر باقیمونده رو پیاده برم 


" آههه ، لعنت بهش"

واقعا باید همه این راه رو پیاده برم؟ 


به هر حال مجبورم ، فکر کنم فعلا جام امنه اگه یهو یه شورش هیولای دیگه اتفاق نیافته 


" هی ، صورت فلکی تو نمیتونی کمک کنی سریعتر به جایی که می خوام برسم؟" 


[ صورت فلکی " شکارچی" می گوید که فقط می تواند برای سالم رسیدن شما به مقصد دعا کند] 


خب ، انگار مجبورم تمام این راه رو پیاده برم ، خب چطوره حداقل یکم خودم رو سرگرم کنم؟ 


پس وقتشه از توانایی ای که این صورت فلکی به من داده است استفاده کنم 


اگر مثل بازی باشد باید به فعال کردن توانایی در ذهنم فکر کنم 


" ووف...ووف" 


به سگ سفید رنگی که رو به رویم است نگاه می کنم 


" اوه پس توانایی کار کرد؟" 


خم می شوم و سر سگ را نوازش میکنم ، سگ کاملا سفید رنگ است و چشمانی آبی دارد 


" واو چه سگ نازی ، حداقل توی بقیه ی مسیر میتونم کمی با حیوون خونگی جدیدم وقت بگذرونم"


دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.