Player killer : در خانه

نویسنده: mostafa323as

آنا با تعجب در حال نگاه کردن به کوین بود که بی هوش روی زمین افتاده بود 
" اینجا چه اتفاقی افتاده؟" 
دختری که موهای طلایی رنگی داشت و چند متر اونطرف تر ایستاده بود و با عصبانیت به کوین نگاه می کرد ، با دیدن آنا که ناگهان ظاهر شد ، متعجب شد و با ترکیبی از احتیاط و کنجکاوی گفت 
" تو کی هستی؟"
.
.
(POV کوین) 
چشمام رو به ارامی باز می کنم و روی تختی که بودم می نشینم ، به نطر میرسه وقتی که بی هوش بودن ، من رو توی اتاق خواب آوردند 
اتاق تقریبا تاریک بود و یک پنجره در کنار تخت قرار داشت ، که پرده ای مانع از تابیدن نور به داخل اتاق از راه پنجره می شد 
پرده را کنار میزنم و به طور ناگهانی نور زیادی از راه پنجره به صورتم می تابد ، که باعث می شود به طور غیر ارادی و سریع چشمانم را ببندم 
بعد از چند لحظه ، چشمانم را به آرامی باز می کنم تا به نور عادت کند و بعد از راه پنجره به بیرون نگاه می کنم 
" چین، من بلاخره اومدم" 
زمانی که من به اینجا اومدم شب بود ، اما حالا صبح شده 
خب تا اونجا که یادم میاد دیشب نینگ اِر یا همون بازیکنی که توی بازی به عنوان " طلای مقدس "
شناخته می شد را دیدم ، و حالا توی خونه اش هستم 
" لعنت بهش ،یه چیز خیل خیلی مهم رو فراموش کردم" 
با عجله از اتاق خواب خارج می شوم و از پله ها پایین می آیم 
و وقتی که به طبقه اول میرسم ، با عجله به اطرافم نگاه می کنم 
و ناگهان چشمم به چیزی که می خواهم می افته و به سمت آن می روم 
" بلاخره پیدات کردم ، دیشب بخاطر اینکه می خواستم سریعا فرار کنم ، وقت نکردم که چیزی بخورم و گرسنه مانده ام" 
در یخچال رو باز میکنم و اونجا چشمم به چند تا تخم مرغ می افته، اونها رو برمیدارم تا یک نیمرو برای خودم درست کنم
.
.
.
حالا که تخم مرغ رو خوردم و کسی هم خونه نیست ، پس بهترین کار اینه که فعلا یک لیست از کسایی که به هیچ وجه نباید باهاشون رو به رو بشم و همچنین کسایی که می تونن بهم کمک کن ، بسازم 
یک کاغذ و مداد پیدا می کنم ، اولین فردی که به هیچ وجه نباید باهاش درگیر بشم ،  " آقای X " هستش 
دردسر ساز ترین فرد برای منه 
اون رهبر بزرگترین گیلد توی بازی بوده و همچنین یکی از افرادیه که از من قدرتمند تره 
و متاسفانه ، گیلد اون از من و گیلدم نفرت دارند ، چون گیلد من تعداد زیادی از افراد گیلد اونها رو داعما میکشته و آیتم هاشون رو غارت می کرده 
البته گیلد من ، غیر از خودم فقط پنج عضو داشته. 
نفر دونی که توی لیست تهدید ها قرار میگیره، مطمعنا ، "اژدهای بهشتی"  هستش ، و از اونجا که اون هم توی چینه ، باید بیشتر مراقب باشم تا با اون درگیر نشم 
چون اون یه عدالت طلب روانیه که فکر میکنه بازیکنا اجازه درگیری با هم رو ندارن ، و توی بازی سه بار من رو به جرم اینکه بازیکن های دیگه رو کشتم ، کشته است 
نفر سوم و همچنین آخرین نفر لیست ، " خون" هست ، یک بازیکن قاتل مثله من ، اون همیشه جایگاه من یعنی جایگاه بازیکن سیاه رو می خواسته ، ولی جایگاه بازیکن سساه تنها برای منفور ترین بازیکن بازیه 
ولی اون هم یه بازیکن قرمز رده بالا بوده و در رتبه دوم شرارت بعد از من قرار میگرفته 
اما به جرعت میتونم بگم که اگه من از حیله استفاده نمی کردم و براش تله نمیزاشتم نمی تونستم اون رو توی مبارزه شکست بدم 
خب ، حالا نوبت لیست افرادیه که باید باهاشون ارتباط برقرار کنم 
اولین نفر ، " طلای مقدس" یا همون نینگ اِر هستش که همین الان هم پیششم 
به دلیل استعدادش توی تجارت 
نفر دوم یه ایرانیه به اسم "کورش کبیر" اون توی استراتژی بهترین بود ، و گیلد اون رتبه سوم از لحاظ قدرت و دوم از لحاظ منابع رو داشت 
و اون گیلد بیشترین عضو رو داره و رسما یه ارتش داره ، همچنین توی بازی با همدیگه رابطه خوبی داشتیم ، کمکش کردم چند تا از خیانتکارای گیلد رو شناسایی کنه و ترتیبشونو بده 
و نفر سوم ، بازیکنیه که همه به اسم "FX10000" میشناختنش ، اون از هیچ آیتمی استفاده نمی کرد به جز یک هفت تیر ، ولی باز هم تونست خودش رو تبدیل به برترین تفنگدار بازی و توی رتبه بندی قدرت در رتبه 7 قرار بگیره 
با اینکه اون یه بازیکن آبیه ، که یعنی در میان NPC ها و همچنین بازیکنان محبوبه ، اما اون مخفیانه با من همکاری می کرده است 
و البته تمام اعضای گیلدم ، جزو این لیستند ولی نیازی به نوشتنشون نیست ، چون به هر حال خودم یادم میمونه 
خب ، حالا باید منتظر نینگ اِر بمونم
.
.
.
.
اون کوین لعنتی همیشه دردسر درست میکنه ، حالا هم که تقریبا نصف دنیا می خوان بکشنش 
اون الان مثل یه بمب متحرکه که هر جا میره انفجاری از دشمن ها دنبالش میان
و اون بمب متحرک الان توی خونه من ، و دیشت اون توی حموم...بدن من رو..... 
با یاد آوری اون اتفاق گونه های نینگ اِر کمی سرخ می شوند و خجالت زده می شود 
" به هر حال اصلا برام مهم نیستتت" 
نینگ اِر این رو با یه صدای نسبتا بلند گفت 
وقتی نینگ اِر با این صدای بلند فریاد زد ، انا با نگرانی پرسید 
" چیزی شده؟" 
نینگ اِر که تازه یادش اومده بود همراه آنا به خرید اومده ، اون خودش رو جمع و جور میکنه و با لبخندی میگوید 
" اوه..ببخشید یه لحظه یه چیزی یادم اومد که باعث شد اینطوری داد بزنم" 
آنا هم در جواب با لبخندی می گوید 
" اوه ، نگرانش نباش ، به هر حال به نظرت اشکالی نداره که کوین رو توی خونه تنها گذاشتیم؟" 
نینگ اِر با عصبانیت گفت 
" نه ، نیازی نیست نگارن اون آشغال باشی ، باید بیشتر نگران خونه نازنینم باشیم که با کوین تنها مونده ، فقط امیدوارم خونه رو منفجر نکنه" 
آنا با تعجب پرسید 
" منفجر؟" 
نینگ اِر آهی کشید و گفت 
" متاسفانه سابقه این کار رو داره" 
بعد لبخندی زد و رو به آنا گفت 
" به هر حال لازم نیست خریدمون رو با فکر کردن به اون آشغال خراب کنیم" 
بعد لباس سبز رنگی که یکپارچه بود و دامت بلندی داشت را از روی قفسه لباس های فروشگاه لباس برداش و به انا داد و گفت 
" خب ، حالا بهتره که بری توی اتاق پرو و لباس ها رو امتحان کنی ، تا تو این لباس رو می پوشی ، من هم لباس های دیگه ای برات انتخاب می کنم" 
آنا با دستپاچگی و با گونه هایی سرخ شده ، گفت 
" نه ، نه ، نیازی به این کار نیست ، من فقط اومدم تا همراهت باشم ، من نیازی به لباس ندارم" 
نینگ اِر نگاه اجمالی ای به لباس هایی که آنا پوشیده بود انداخت و بعد گفت 
" با من بحث نکن ، دختر خوشگلی مثل تو باید لباس های خوشگل بپوشه" 
آنا با خجالت زدگی سرش رو پایین انداخت و گفت 
" ی..یعنی تو فکر میکنی من خوشگلم؟" 
نینگ اِر توی ذهنش با خودش بخاطر ناز بودن زیادیه آنا درگیر شده بود و ناگهان اون رو بغل کرد و گفت 
" با من ازدواج کن" 
آنا با دستپاچگی گفت 
" چ..چی میگی؟" 
نینگ اِر که متوجه حرفی که زده بود شد ، سریعا از آنا جدا شد و گفت 
" اوممم، هیچی ، حالا بهتره که بری و لباست رو امتحان کنی" 
انا هم تشکری کرد و لباس را گرفت تا اون رو امتحان کنه ، توی راه اون به لباسش نگاه می کرد و زیر لب گفت 
" یعنی کوین هم فکر میکنه من ...من.." 
انا سرش رو تکون داد و گفت 
" نه، نباید به اینجور چیز ها فکر کنم"
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.