زندگی پادشاه ماه : زندگی پادشاه ماه:پارت دوم=

نویسنده: Ayhan_mihrad

توی خواب ناز بودم که حس کردم یک چیزی روی شکمم هست.. چشمامو باز کردم.. اولش دیدم تار بود بعد که بهتر شد دیدم امیر داره انگشتاشو روی شکمم میکشه..=هممم.. امیر ولم کن اول صبحی..، و دوباره سرمو روی بالشم گذاشتم و مچمو روی چشمام گذاشتم.. 
امیر کمی خم شد و صورتشو به شکم آیهان چسبوند..=هووم.. آهی..بلند شو.. مدرسه داری.. بلند شو تا برسونمت.. آیهان؟ 
،آیهان که دید امیر بیخیالش نمیشه آروم نشست و از زیر چشم به امیر چشم دوخت..=هووم.. مامان کو؟ 
،امیر از روی تخت بلند شد و جلو آینه قدی ایستاد..=با بابا رفتن شیراز.. تا یک ماه نمیان.. 
آیهان لبخند گشادی زد=عر!.. یک ماه آزادیم! ایول! خودمون دوتا!.. امیر من امروز مریضم نمیرم مدرسه.. 
امیر خواست مخالفت کنه که تا چشمش به صورت مظلوم آیهان افتاد..=هووف.. پس میخای چکار کنی؟ 
،آیهان از تخت پایین اومد..=امیر؟.. بریم بیرون؟ 
،امیر در حالی که جلو آینه ایستاده بود موهای فرفریشو مرتب کرد...=کجا مثلا؟ 
،آیهان سمت کمد رفت و لباسشو در آورد و یک تی شرت سفید رنگ و شلوارک کارگو ای که امسال خریده بودو پوشید بعد سمت روشویی رفت بعد از شستن دست و صورتش حولشو برداشت.. 
صدای گوشی امیر بلند شد.. 
امیر گوشیشو برداشت.. آرمان بود.. 
امیر با اینکه حوصله نداشت جواب داد..=الو چطوری دادا آرمان؟ 
،آرمان=الو.. چاکر داش امیر.. چه خبرا؟ آیهان خوبه؟ خودت خوبی؟ 
امیر با یک "هوم"جواب همه سوالای آرمانو داد.. 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.