زندگی پادشاه ماه : زندگی پادشاه ماه:پارت سوم=

نویسنده: Ayhan_mihrad

امیر بعد از قطع کردن گوشیش نگاهشو به آیهان که داشت به بیرون از پنجره نگاه میکرد،داد..=آهی مگه نمیخواستی بریم بیرون؟ 
،آیهان سرشو تکون داد و بعد از برداشتن گوشیش همراه امیر به بیرون رفتن.. امیر سوار ماشینش شد و بعد از سوار شدن آیهان سمت کافه حرکت کرد..(امیر از خر شانسیش پارسال 206 خرید ) 
داخل ماشین هم سکوت بود.. 
آیهان داشت کالاف بازی میکرد..، امیر از گوشه چشم نگاهی به آیهان انداخت..=چی شده؟.. ساکتی.. 
،آیهان ترجیح داد سکوت کنه..، امیر بیخیال شد.. 
وقتی رسیدن ماشینو پارک کرد و باهم وارد کافه شدن.. 
آیهان پشت سر امیر وارد کافه شد که با دیدن اون پسر از ترس عرق سردی از پیشونیش ریخت.. 
بازوی امیرو گرفت و سمت در کافه کشید..=امیر.. بیا بیرون.. 
،امیر تعجب کرده بود..=چی شد؟.. آیهان؟ 
آیهان از کافه بیرون رفت.. امیر هم پشت سرش اومد.. 
آیهان به دیوار کافه تکه داده بود.. 
امیر جلوش ایستاد و دستشو روی سر آیهان کشید..=آیهان نمیخای چیزی بگی؟ 
،آیهان دست امیرو گرفت و سمت ماشین کشید.. 
با هم سوار ماشین شدن.. 
امیر خواست چیزی بگه که با دیدن صورت اشکی آیهان چشماش درشت شد..=آیهان.. دیگه داری نگرانم میکنی.. 
آ،یهان با پشت دستش اشکاشو پاک کرد..=اون پسر که توی کافه بود.. بعد از مدرسه.. اذیتم میکنه.. دیروز بهت دست زد.. ـ
گریه آیهان شدت گرفت.. 
امیر توی آغوش گرفتش و سرشو نوازش کرد..=هیش.. آروم.. خودم حالیش میکنم با کی طرفه.. 
... پایان پارت سوم..
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.