زندگی پادشاه ماه : زندگی پادشاه ماه:پارت سوم=
0
4
0
4
امیر بعد از قطع کردن گوشیش نگاهشو به آیهان که داشت به بیرون از پنجره نگاه میکرد،داد..=آهی مگه نمیخواستی بریم بیرون؟
،آیهان سرشو تکون داد و بعد از برداشتن گوشیش همراه امیر به بیرون رفتن.. امیر سوار ماشینش شد و بعد از سوار شدن آیهان سمت کافه حرکت کرد..(امیر از خر شانسیش پارسال 206 خرید )
داخل ماشین هم سکوت بود..
آیهان داشت کالاف بازی میکرد..، امیر از گوشه چشم نگاهی به آیهان انداخت..=چی شده؟.. ساکتی..
،آیهان ترجیح داد سکوت کنه..، امیر بیخیال شد..
وقتی رسیدن ماشینو پارک کرد و باهم وارد کافه شدن..
آیهان پشت سر امیر وارد کافه شد که با دیدن اون پسر از ترس عرق سردی از پیشونیش ریخت..
بازوی امیرو گرفت و سمت در کافه کشید..=امیر.. بیا بیرون..
،امیر تعجب کرده بود..=چی شد؟.. آیهان؟
آیهان از کافه بیرون رفت.. امیر هم پشت سرش اومد..
آیهان به دیوار کافه تکه داده بود..
امیر جلوش ایستاد و دستشو روی سر آیهان کشید..=آیهان نمیخای چیزی بگی؟
،آیهان دست امیرو گرفت و سمت ماشین کشید..
با هم سوار ماشین شدن..
امیر خواست چیزی بگه که با دیدن صورت اشکی آیهان چشماش درشت شد..=آیهان.. دیگه داری نگرانم میکنی..
آ،یهان با پشت دستش اشکاشو پاک کرد..=اون پسر که توی کافه بود.. بعد از مدرسه.. اذیتم میکنه.. دیروز بهت دست زد.. ـ
گریه آیهان شدت گرفت..
امیر توی آغوش گرفتش و سرشو نوازش کرد..=هیش.. آروم.. خودم حالیش میکنم با کی طرفه..
... پایان پارت سوم..