دختری با موهای قرمز : بخش اول*: شروع
2
6
1
2
در اتاقم دراز کشیده بودم و پاهایم را تکان میدادم،خیلی وقت پیش بود که برادرم را از دست داده بودم؛ گم شده بود، گویی اب شده بود رفته بود تو زمین مادر و پدرم هر شب باهم دعوا میکردند چرا که همدیگر را مقصر میدانستند هر شب سر همان ساعت همیشگی خسته شده بودم، هر شب همین اش بود و همین کاسه
رفتم دم اتاق والدینم و در را باز کردم *:مامان!؟بابا!؟
-مگه تو مامانش نبودی!؟ مگه اونجا نبودی!؟ عرضه مراقب از ی بچه چهار ساله رو هم نداری!؟
_نه بابا!!! تو کجا بودی پدر نمونه!؟
-با من درست صحبت کن!!
_اگه نکنم!؟
امدن صدای چک زدن پدرم به مادرم در خانه پیچید
اشک در چشمانم جمع شد *:بابا!؟ مامان!؟
پدرم با خشم به من نگاه کرد و امد طرف من ؛ با ترس رفتم عقب عقب : ب...بابا!؟
همان چهره بود، همان چهره ای که اخرین باری که برادرم رو دیدم فردی با همان چهره به او نزدیک شد و دستش را گرفت و او را برد
با تمام سرعت و قدرتم دویدمو از خانه رفتم بیرون