دختری با موهای قرمز : بخش دوم*: خاطرات

نویسنده: Lylyafton1983

یک روز عالی بود صدای گنجشک ها در پارک میپیچید بچه ها میخندیدند
و من و برادر بزرگترم بستنی میخوردیم 
-هی پسر کوچولو
_ب...بله اقا!؟
-این عروسک رو دوست داری؟؟
و یک عروسکی که شبیه به ی سگ نارنجی رنگ بود تکان تکان داد
_ارههههههه!!!
-جناب شما با پسر من چیکار دارید!؟
همان لحظه فردی دیگر از پشت امد و مادرم را بیهوش کرد
_مامان!!
-هیسسسسس فقط با من بیا تا مجبور نشدم جور دیگه ای ببرمت!
_دیو!!
-دلیا!! برو فرار کن!!
با به یاد اوردن تمامی این حرف ها دوباره از خواب پریدم
-هی کوچولو!! تو خونه ای نداری!؟ 
و به کاغذ کودک گمشده نگاه کرد
دستم را گرفت و مرا به همان ادرس برد
-منو کجا میبری!!؟؟
_خونت
-م...من ...نمیخوام برگردم!!!
_والدینت دارن از نگرانی میمرن
-ن..نه!!

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.