مت
سرنوشت من
Capel:taekook
ꜱᴇᴄᴏɴᴅᴀʀʏ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ʏᴇᴏɴᴍɪɴ, ɴᴀᴍᴊɪɴ, ʜᴏᴘꜱᴀ
.
.ژانر؟ درام،سختی،رومنس
خلاصه:
ممکنه پسر مدیر عامل معروف ترین برند کره عاشق پسری بشه که خودش خرج زندگیشو میده و درسش بهترینه؟ ممکنه این دو پسر بخاطر عشق بینشون با خانواده هاشون دعوا کنن ؟
علامت ها:
_ جونگکوک
تهیونگ
□ یونگی
○نامجون
~ جین
* جیمین
$ سوچامین
€ مامان تهیونگ
¥بابای تهیونگ
× بابای جونگکوک
< مامان جونگکوک
بسم رب خآلق چشمآنش....
دقیقا سه شنبه یا بهتره بگم سوم دسامبربود پاشو گذاشت تو مدرسه ای که دردسر های شیرین و غم انگیزی براش رو شروع کرد!
بلاخره موارد بورسیه اش درست شد و امروز به اون مدرسه ای میرفت که خودش رضایت نداشت
مدیر مدرسه: اوه جئون خوش اومدین
_ ممنونم
× تشکر از شما اقای کیم
اقای کیم: باعث افتخاره پسرتون که بهترین درس رو داره تو مدرسه ی ما باشه!
× امیدوارم نا امیدتون نکنه اقای کیم
آقای کیم: ما به پسرتون اعتماد داریم، خب جونگکوک خوش اومدی به مدرسه ی بزرگ ما باعث افتخارمه همچین دانش آموزی مثل تو داشته باشیم مدرسه رو کامل دیدی خانم لی میبرنت کلاست راسی ممکنه بچه ها یکم باهات بد رفتاری کنن
_ مشکلی نیست
جونگکوک از دفتر مدیر بیرون رفت
¤ جونگکوک تویی؟
_ عا بله
¤ منم آیو عم لی آیو خوشبختم بیا بریم کلاست
_ عا خوشبختم منم جئون جونگکوکم ممنونم
به سمت کلاس راه افتادن تو همین حین حانم لی با جونگکوک کلی حرف زده بود
¤ اقای سو دانش آموز بورسیه جئون جونگکوک اومدن
*فامیلیش شبیه فامیلی مستر سوچامینه!
ببند
اقای سو: ممنونم خانم لی
با گفتن حرف های خانم لی صدای تعجب بچه ها رفت بالا
□دهنا بسه جیمینم بورسیه بود!
سواین: هی یونگی فک نکن درسش خیلی خوب بوده مدرسا از دستش آسی بودن
*فکر نمیکنه مطمئنه درسم عالیه وگرنه رتبه ۳ مدرسه نبودم
سانا: کسی به پای اوپا ته نمیرسه
اون وو: نامجون هیونگم درسش خیلی خوبه
آقای سو: ما اینجا نیسیم که بحث کنیم که بهتره کی نه! این پسر توی مسابقات کشوری رتبه یک اورده فکر کنم رقابت جنجالی بین جئون و کیم به وجود بیاد
_ خوشحال میشم با کیم رقابت کنم
به همچنین جئون!
همه از عادی بودن تهیونگ و راحت حرف زدن با جونگکوک تعجب کردن
_ جئون جونگکوکم دانش آموز جدید امیدوارم باهم کنار بیایم
آقای سو: جئون فک کنم باید بشینی پیش تهیونگ!
تهیونگ و جونگکوک صداشون در اومد
_ اصلا
عمرا
^ تهیونگ تو مشکل داری با جونگکوک؟
□ راس میگه این بنده خدا چه گناهی کرده؟
~ سوالم اینه چجوری اینقدر راحت قبل از اینکه جونگکوک خودشو معرفی کنه تهیونگ فامیلیشو میدونست
*راس میگیا
○ بسه اینقدر حرف میزنین
هرکسی جز جئون
_ فک نکن من مشتاقم پیش تو بشینم!
از قیافت معلومه تو پوست خودت نمیگنجی
_ تو همینجور فک کن
اقای سو: نه کیم جئون همونجا میشینه
جونگکوک که دیگه نمیتونست مخالفتی بکنه به سمت میزی که تهیونگ اونجا بود رفت
خوش اومدی جئون
_ ممنونم کیم
بشین تا بحث های نا گفته کل کلاسو بگیره
_بچرخ تا بچرخیم کیم
فلش بک
توی سرمای شدیدی وایساده بود تا تهیونگ بیاد ! اما مگه تهیونگ گوشیشو جواب میداد؟ چرا بهش گفته بود دیگه نمیتونن باهم باشن؟
آروم به سمت خونه حرکت کرد که پیامی از طرف تهیونگ اومد:
جونگکوک تو سعی نکردی جلو پدرت وایسی وقتی داشت از هم جدامون میکرد؟ تو دوسم داشتی؟ من الان توی کانادام و منو تو برای همیشه از هم جدا شدیم
معنی این حرفا چی بود به پدرش زنگ زد:
_ پدر چیشده تهیونگ کجاست؟
× جونگکوک به پیام های تهیونگ اهمیتی نده اون مردک پسرشو برد از اینجا تا تو رو فراموش کنه احمقی که باور میکنی من از هم جداتون کردم
پایان فلش بک
کلاس تعطیل شد
^ های جونگکوک من هوپم
□ من یونگیم
*من جیمینم
~ من جینم
○ نامجونم
_ عا خوشبختم پسرا
~ این پسرم تهیونگه
_ خوب و قشنگ تهیونگو میشناسم
قشنگتر از من کسیو میشناسی؟
_ فک نکنم
~ چه بحثیه چرا شما دوتا اینجورین؟
*تهیونگ تو با هچکسی بد نیسی
با این یکی بدم
_ یکی؟ درست حرف بزن
دلم نخواد چی
_ اون دلتو من درستش میکنم!
جئون کاری نکن این دفعه تو بری کشور دیگه ای
_ احیانا این تو نیستی همش یه کشور دیگه ای
○ بسه! چه خبرتونه
□ هوسوک؟ نیازمندیم
^ بسه(فریااد)
این زنگ ،زنگ زبان بود! زبان کره ای و انگلیسی و فرانسوی و ریاضی و فیزیک با استاد جئون بود جئون سو چامین برای همینه که اینقدر مستر سوچایمن رو دوست داشتن بیشتر زنگا رو با اون میگذروندن
مستر جئون وارد شد
$ سلام بچه ها به به نصیب ما شد شما ها رو ببنیم
جونگکوک در حالی که وسایلشو در می اورد گوش میکرد
وقتی برگشت مستر سوچامین در حال خوردن آب بود
وقتی نکاهش به جونگکوک افتاد با پریدن آب توی گلوش مواجه شدن
^مستررر
اون وو: سانا یه کاری کن
سانا: چیکار کنم خخبببب
_ هوییی هیونگ خوبی؟
$ با وجود تو نه!
_ ببند!
$ کی اومدی اینجا؟
وقت گل نی
$ تو باز شروع کردی؟ وات؟ نههه
سوچامین تازه یادش اومد وای تهیونگ و کوک تو یه کلاسن!
$ جونگکوک جای تو کجاس؟
_ پس اون
اون؟ اون اسم داره.
_ میخوای چی بگم ؟ بگم اون پسره ی ؟
دهنتو ببند
_ زیادی بهت بها ندادن؟
$ بسه! جونگکوک جاتو عوض میکنی؟
_ بچه ها جابه جا نمیشن من راحتم
تو راحتی؟ من ناراحتم!
_ چقدر زر میزنی ته؟
کی زر میزنه کوک؟
$ خدا شفاتون بده جابه جا میشین یا جابه جاتون کنم؟
نینا: احیانا با تهیونگ رابطه ای نداری جونگکوک؟ هیچکسی جرئت نداره اسم تهیونگ رو مخفف کنه!
$ و جونگکوکم خوشش نمیاد اسمش مخفف بشه
^ یکی واسه من توضیح بده الان چی به چیهه
هیچی دوتا بغل دستی باهم مشکل دارن
_ اره دقیقا
$ شما دوتا خوبین؟ هم پشت همین هم دلتون میخاد خون تو اون یکی نباشه
_ دقیقا
موافقم
$ برو سر جات بشین امان از اینکه ببینم دارین دعوا میکنین
_ اگه یه نفری مسخره نباشه
نزار دهنمو باز کنم
$ جونگکوک!
_ چیه خب؟
$ بحثو تو شروع کردی ببینم حرف زدین من میدونم و شما دوتا از اولشم نباید با هم میبودید
_ هیونگ
سوچامین!!!
و بله مگه میشه کسی شک نکنه؟تهیونگ مستری که تا به الان اسمشو بدون فامیلی یا بدون گفتن مستر صدا نزده بود رو با اسم کوچیک صدا زد
$ بسه بسه
جونگکوک و تهیونگ نشستن و کلاس تموم شد
$ زنگ بعدم با منین؟
*بله مستر
$ اکی کیوتی
*مستررر
^ کوک تو اکیپ مایی؟
_ تا وقتی این بشر اینجاس من اینجا نیسم
جدی؟ پس چرا تو مدرسه مایی؟
_ اصرار عموت
جدی؟ منم باورم شد
_ به به باورت شد
با وجود بابات؟
_ فک نکن نمیدونسته
اگه میدونست چرا گذاشت بیای این مدرسه؟
_ تهیونگ بسه! بابای تو عم قطعا با وجود عموت میدونسته پس چرا جلو گیری نکرد
نمیخوام اینو بهت بگم ولی دهنتو ببند
_ با کی گشتی؟ بار اولته اینو به من میگی
بهتر از تو میدونم چیو کجا بگم
_ منم خوب بلدم تو کحا بلدی خیانت کنی
لعنتی من خیانت نکردم!!!
$ بسه
_ هیونگ تو چرا برگشتی؟
$ اومدم بگم حداقل تو مدرسه خوب باشین هرچی بوده گذشته چه تو مقصر چه اون مقصر بوده باشه دیگه گذشته کاری نکنین پشیمونتون کنم ببینم باهم بدین یه کاری میکنم به غلط کردن بیفتین ، جیمین و هوسوک دنبالم بیاین
^ من؟
$ هوسوکک
^ مستر منو هیچ وقت نمیگفتین
$ هیچوقت شده همیشه بیا بریم
^ چش مستررر
جیمین و هوسوک رفتن!
□ من میخوام برم کافه تریا کسی میاد؟
نه
~ عمراااا
○ چرا؟
~ دخترا میریزن سرمون
_ واس چی؟
□ واسه تهیونگ
_ ببین میگم دختر بازی!
من تو رو خفه میکنم!
_ باش منم میمونم تا تو منو خفه کنی
~ خب حالا که تهیونگ نمیاد من میام
○ چیزی میخورین؟
_ نه مرسی
قوه واسه من و واسه جونگکوک یه هات چاکلت شکلات شیرین و یه شکلات
□ اکی
_ گفتم من چیزی نمیخوام نگفتم؟
خب یه چی دیگه بگو واست بگیرن
_ اونا الان رفتن من قهوه رو میخورم نه هات چاکلت!
چش استاد
اون وو: هی تهیونگ بابات اومده
مرسی اون وو که گفتی
اون وو: خواهش عا راسی جونگکوک من اون وو خوشبختم
_ خوشبختم اون وو
عااا یونگییی
□ بیا
تهیونگ طبق عادت همیشگیشون قهوه و هات چاکلت شیرین میگرفتن و باهم مخلوط میکردن
تنکس
^ هایی
*یونگی خیانت کار پس منو هوپ چی؟
□ تو کافه تریا بیاین بریم اونجا هرچی میخواین به حساب من
^آفرین
_ خب قهوه رو بده من
نه
_ پس چی؟
مث قبل
تهیونگ دوتا نوشیدنی رو مخلوط کرد و شکلات رو نصفشو خورد!
_ تهیونگگگ داری چیکار میکنی
من اینجوری میخورم
_ بده من از منو
جونگکوکم خورد
درسته جونگکوک واقعا دلتنگ اینجوری قهوه خوردن بود! برای همین زیاد مخالفت نکرد
سخت بود عادت هاشونو فراموش کنن!
خوردی؟
_ اره
به به چه پسری! میخوام برم پیش بابام
_ خب برو
تو عم میای
_ من واسه چی؟
چون دوست پسر سابقت میگه
جونگکوک نوری توی دل تنگ و تاریکش روشن شد! دوست پسر؟ بابت این کلمه خوشحال و بابت کلمه ی سابقت ناراحت بود!
تهیونگ رفت بود و از سالن داشت میرفت بابا تهیونگم از رو به رو داشت میومد
جونگکوکم برای اینکه برسه به تهیونگ دوید اما امان از سانایی که از جونگکوک دل خوشی نداشت!
سانا پاشو جلوی جونگکوک گرفت و جونگکوکم که داشت میدویید چیزی ندید و به پای سانا گیر کرد داشت می افتاد که تهیونگو صدا زد
_ ته تههههه
درسته جونگکوک هر وقت از چیزی یا از کاری میترسید یا اتفاقی می افتاد یا افتاده بود تهیونگو ته ته صدا میزد و تهیونگم میدونست یه چیزی شدت و شتابان میرفت
تهیونگ با شنیدن این کلمه از زبون جونگکوک سرشو برگردوند
بله سانا جونگکوکو انداخته وکوکیش خون دماغ شده! کلا انگار این پسر نابود شده بود!
تهیونگ سمت جونگکوک رفت
کوک! هی کوک خوبی؟ طرف من شو
سانا: وایی ببخشید جونگکوک شی ولی خودتم کور بودی؟
سانا(با داد و عصبانیت)
سانا: چیه؟
میبینی چیشده؟ خون دماغ شده
سانا: هرکسی خون دماغ میشه
کوک نباید خون دماغ بشه میفهمی؟ نباید! جونگکوکی؟
همه ی مدرسه سر جونگکوک جمع شده بود
اون وو: تهیوگ باید بره پیش پرستار
نه وایسا؛ جونگکوکی صدامو داری؟
جونگکوک تا اون موقع صدای تهیونگو داشت و میدید اما بعدش دیگه نمیدید
_ تهیونگ ته دی دیگ دیگه نمیبینم
اینو گفت و بیهوش شد
تهیونگ اونو پرنسسی بغل کرد تا دم اتاق پرستار دوید!
پرستار: چه خبره؟
تهیونگ با هول و استرس جواب داد
پرستار جونگکوک حالش بد شده!
پرستار: چرا بیهوشه؟ بزارش اینجا خون دماغم که شده برو آب بیار از کیفش اکه قرصی عم داره بیار
^چرا همه اونجا جمع بودن؟
¥ سلام پسرا!
□ عه سلام عمو شما کی اومدین اینجا؟
¥ تازه اومدن تهیونگ کجاست؟
*نمیدونیم ما تازه اومدیم تو کلاس
~ قبلش با جونگکوک اینجا بودن!
¥ جونگکوک؟
○بله دانش اموز جدیده
اون وو با شتاب به کلاس رسید
^هوی چته؟ هو چرا میری سر کیف جونگکوک
اون وو: حال جونگکوک بد شده خون دماغ شده میفهمین
*چییی؟
□هرکسی خون دماغ میشه
¥ اما جونگکوک نباید بشه!
پسرا به همراه پدر تهیونگ و اون وو دوییدن سمت اتاق پرستار!
پرستار: چرا بیهوشه شما نمیدونین سابقه داشته؟
¥ من فقط میدونم نباید خون دماغ بشه
تهیونگ که بیرون بود واسه آب اوردن گف
من میدونم؛ جونگکوک بیماره نباید خون دماغ بشه خون دماغ بشه وضعش وخیم میشه !
پرستار: چرا زودتر نگفتی؟؟؟ باید بره بیمارستان زودددد
بابای ته به سرعت به آمبولانس زنگ زد!
در حال بردن جونگکوک بودن مدرسه هم به پدر و مادر جونگکوک زنگ زد!
¥تهیونگ بیا بریم
نه بابا من با زندگیم میرم!
¥ مطمئنی؟
من هنوزم دوسش دارم!!
درسته بابای تهیونگ میدونست تهیونگ هنوزم جونگکوک رو دوست داره! پس رفت و سوار ماشین شد
*مارو باید ببرین عموووو
¥ بیاین فک کردین میزارم نیاین؟
پسرا سوار ماشین شدن
چند دقیقه ای بود توی راه بودن که یهو جین شروع کرد به حرف زدن
~ عمو کیم
¥ بله سوکجین؟
~ بین تهیونگ و جونگکوک چیزی هست که اینجورین ؟
□راس میگه
¥ چجورین؟
~ همش باهم دعوا میکنن بعد مشکوک میزنن تهیونگ قبل از اینکه جونگکوک خودشو معرفی کنه گف جئون و جونگکوکم با اینکه دانش آموز جدیده میدونست تهیونگ فامیلش چیه! بعدم تهیونگ میدونست علایق جونگکوک چیه و جونگکوکم میدونست تهیونگ قهوه نمیخوره و مستر سوچامین این دوتا رو مثل کف دستش میشناخت تهیونگم برای اولین بار مستر رو بدون صفت صدا زد
¥ عادیه
^ عادیههههه؟ اینهمه چیز مشکوک
*موافقم خیلی مشکوکن
○ صد درصد که مشکوکن
پدر تهیونگ مل قضیه ی بین جونگکوک و تهیونگو گف از اونجایی که آشنا شدن و تا اونجایی که بهم زدن!
¥ این کل قضیه شون بود ولی بهشون نگین خبر دارین!
○یع یعینی واقعا این دوتا قرار میذاشتن؟
¥ اره
□ هی جیمین؟هوسوک؟ جین؟
○ یا یاا
~ من تو شوک عجیبیم
^ من عجیب تر
○ جیم زیادی شوکه شده خیلی عجیب تره
*عرررررررر چه داستانی من خوشحال شدم ولی اینکه بهم زدن رو نه
~ یا بسم الله این شده شده ؟
○ نه من اصن جیمین رو نگفتمممم
□ این شوکه اس یه دور رفته اون دنیا برگشته
*پسرا؟ من این دوتا رو برمیگردونم بهم
~ تو دست نزن به رابطه شون تروخدا
¥ من به جیمین اعتماد دارم جیمین میتونه!
*عررر عجب عمویی
^ به به من کمک جیمین میکنم
○ منم میکنم
~ ده چجوری میخوای انجامش بدی؟
□ بسپرش به جیمی اون میدونه چیکار کنه
رسیدن به بیمارستان
^ تهیونگگگگ
تهیونگ واقعا استرس داشت اگه زندگیش دیگه پیشش نبود چی؟ اگه نمیتونست بهش بگه میشه برگردیم بهم چی؟ تهیونگ سرشو توی دستاش گرفته بود و گریه میکرد
هوس هوسو هوسوک بردنش بردنش توی اتاق اضطراری! ولی گفتن گفتن به مو موقع رسیده!
□ هوف خداراشک
¥ تهیونگ بلند شو نگران نباش
نیم ساعت بعد
دکتر: پسر! تو تهیونگ نیستی؟
بله خودمم
دکتر:چرا بغض کردی؟ مگه از هم جدا نشدین؟
شما بهتر از من فک کنم قضیه رو میدونین! چرا جدا شدیم اما آدم نمیتونه عشق اولشو فراموش کنه!این حرفیه که خودتون بهم زدین
دکتر:درسته ؛حالش بهتره! میتونین برین تو
باشه
پدر و مادر جونگکوک رسیدن! بخش مخصوص جونگکوک رو پیدا کردن و داخل رفتن!
جونگکوک بهوش اومده بود
تهیونگ و بقیه بالای سر جونگکوک بودن بابای جونگکوک وقتی وارد شد و اونا رو دید عصبانی شد
میخواست یه سیلی محکمی به تهیونگ بزنه که دست جونگکوک مانع اینکار شد
×داری چیکار میکنی؟(با عصبانیت)
_ جای تشکره؟ اون اگه نبود الان باید از کی تشکر میکردی؟
× انگار هنوز دوسش داری!
_ داشته باشم یا نداشته باشم به تو هیچ ربطی نداره! تهیونگ ممنونم ازت
کاری نکردم جونگکوکا
_ حداقل مامانم جوری تربیتم کرده از کسی که حتی ازش جدا شدم تشکر کنم!