میخوام امروز براتون
یه قصه بگم از دیروز
برای شمایی که هنوز صدای منو میشنوید
یا شمایی که هنوز نوشته هامو دنبال میکنید
شمایی که بهم میگین من زنده ام
یا شمایی که میفهمید من مرده ام
بلاخره براتون، حل کردم معما رو
ترجمه کردم حالا، این کار بی معنا رو
از همین حالا بگم، قصه امون طولانیه
پر از درد و خون و، خنده های خالیه
سعی میکنم براتون قشنگ تعریفش کنم
اما کار سختیه، دارم تلاش میکنم
میخوام بگم براتون
از سرنوشت هایی تلخ و شیرین
مطمعنم بعد ازین
میکنید تحسین یا نفرین
گوش کردن این داستان
صبر میخواد و حوصله
با سرسری خوندنش
کاری از پیش نمیره
میذارم اول براتون
یه شعر مقدمه
چون که الان دفتر هام
پر از خون و جوهره
این راز بزرگ دیگه
تو سرم نمیمونه
حیف که باید لوش بدم
به کسی که نمیخونه
اما اگه گوش بدین
یکمی بهم دل بدین
پیدا میکنیم تکه هایی از خودمون
لا به لای برگ های این کتاب خوبمون
تو این کتاب خوابیده، غرور و احساسمون
خفه شده داخلش، آرزو و فریادمون
تمام این نوشته های احمقانه
دارن درون خودشون، یه راز محرمانه
هرکسی به حد درکش میفهمه ازین قصه
بستگی داره چقدر بگم اون رو تر و تازه
اگه باهام بمونید، خیلی چیزها یاد میگیرید
ولی باید با صبوری، پای حرفام بشینید
میخوام مثل این آدما
شما نکنید اشتباه
به عاقبت اون ها
گرفتار نشید اما
دوست دارم برام بگید
ایده ها و پیشنهادتون
تا بتونم بنویسم
من به خوشایندتون
تمام کار های من، ناتموم و درمونده ان
مثل خودم اون هاهم، بدون انگیزه مردن
اما دلم میخواد ایندفعه
کارو تمومش کنم
صبرو حوصله میخواد
باید کاملش کنم
امیدوارم بفهمید این چیزیو که میگم
قصه و خیال نیستش
چیزی فراتر میبینم
خب سخن چینی بسه
بریم سراغ قصه
اگه تا اینجا موندین
بهتون میگم خوش آمد
قصه برای شماست
برای تو، برا من