فریاد؛ نبرد ها برای ازادی : چپتر 2
0
3
0
2
تا دیشب روگل متوجه این که دخترک یک نیمه انسان است نشده بود زیرا در تاریکی شب نمیتوانست گوش های نوک تیز او را ببیند، رمان های فانتزی زیادی خوانده بود و مطمعنا میدانست نام نژاد او چیست اما در رمان های فانتزی بعضی اوقات فرد به یک دنیای دیگر فرستاده میشد امکان داشت این هم مانند ان باشد؟
ارزش فکر
بعد از ساعتها راه رفتن ور میان درختان جنگل روگل دیگر توان همراهی دختر را نداشت و در حالی که نفس نفس میزد روی زانو هایش افتاد.
دختر در حالی که همانقدر خسته بود به طرف روگل برگشت و در حالی که قشد داشت روگل را کول کند ناگهان روگل که صورتش سرخ شده بود مانع از این کار شد(نمیتونم اجازه بدم وه یه دختر منو کول کنه…)بعد از ان دوباره پیاده روی اغاز شد.
از طلوع خوشید بیشتر از یک ساعت میگذشت اما هوا به حدی شرجی بود که دیگر قابل تحمل نبود در همان زمان روگل محکم به پشت دختر برخورد کرد(چرا اینجا وایسا..!) دنبال کردن خط دید ان دختر باعث شد روگل نتواند جمله اش را کامل کند
(تمدن) این اخرین کلمه بود که روگل قبل از بیهوش شدن به زبان اورد.
نویسنده خوابش میاد و حال نوشتن بقیش رو نداره.
ای نات تخیل