با کل کلاس ایسکای کردیم:به جای اینکه سگ پادشاهی بشم تصمیم گرفتم نابودش کنم! : 2

نویسنده: jabbar

صبح روز بعد جادوگر اعظم منو برای یه مراسم جادویی آماده میکرد یه مراسم که توش قرار بود یه سلاح رو با بدنم ترکیب کنن.

من در حالی که درون حلقه های جادویی که روی زمین کشیده شده بود نشسته بودم به صحبت های جادوگر اعظم گوش میدادم.

(این یه سازند شاهیه که قدرت خیلی زیادی داره؛ احتمالا عالیجناب خیلی از شما خوشش اومده که این سازنده رو به شما واگذار کرده چون این سازند همتا نداره و تعداد انگشت شماری سازند شاهی وجود داره که بخشیدن این به شما علاقه اعلیحضرت به شما رو نشون میده)

(چقدر دیگه کار تمومه؟)

(چند دقیقه دیگه )

(میتونی برام قدرت این سازند رو توضیح بدی؟)

(آخرین باری که ازش استفاده شده صد و پنجاه ساله پیشه یه احضار شده به اسم کویین اون رو تو خرابه های باستانی پیدا کرد و قدرتش نمیدونیم چیه فقط میدونیم که باهاش میشه هر چیزی رو توی یه محدوده خاص کنترل کرد مثل کوئین که باهاش میتونست همزمان از صد تا شمشیر استفاده کنه؛ طلسم حاضره آماده ای؟ )



***


بعد از اون فکر کنم دوباره بیهوش شدم چون وقتی پشمام رو باز کردم دوباره تو اتاق خودم بودم.

(چرا هربار جادو باهات برخورد میکنه از هوش میری؟)

به صاحب صدای آشنا نگاه کردم

(سلام سارا)

سارا روی لبه تخت نشست و یه صندوقچه روبروی من گذاشت

(اینم از این)

اجرای طلسم از من انرژی زیادی گرفته بود به حدی که بزور چشمام رو باز نگه میداشتم.

(سارا اون چیه؟)

(سه هزار سکه طلا و همینطور این)

نمیدونم منظورش چی بود اما داشت داخل کیفی که به کمربندش وصل بود دنبال یه چیزی می‌گشت تا اینکه یه چیزی پیدا کرد

(یه انگشتر؟)

(اره ولی نه هر انگشتری این یه سازند خیلی گرون قیمت و کمیابه که یه جورایی یکبار مصرفه)

(یعنی چی که انگشتره یکبار مصرفه؟)

(این یه حلقه ابعادی که بعد از اینکه صاحبش اونو بدست کنه با بدن صاحبش یکی میشه ولی این یه فرقی با بقیه مدلای مثل خودش داره اونم اینه که جا نمیذاره انگار نه انگار که صاحبش اونو داره)

(چیز جالبیه ولی این دست تو چیکار میکنه؟)

(اینو سگ ملکه بهم داد مثل اینکه ملکه هم ازت خوشش اومده)

(سگ ملکه کیه؟)

(وزیر اعظم)

(اه چه دردسری)

(منظورت از دردسر چیه؟)

(گوش کن سارا به نظرت چه دلیلی وجود داره که بین این همه احضار شده اونا این همه پول و چیزای ارزشمند رو فقط به من میدن؟)

(شاید ازت خوششون اومده)

(امیدوارم همینطور باشه)

(پس جناب مگنیل اجازه میدهید قسم یاد کنم؟)

از اینکه لحن سارا یه دفعه رسمی شد تعجب کردم اما چیزی باعث شد بیشتر تعجب کنم

(از الان من سارا کاکاروف قسم یاد میکنم که به عنوان شوالیه جان و روحم را وقف شما کنم)

(داری چیکار میکنی سارا بلند شو)این رو گفتم چون داشتم خجالت میکشیدم اما سارا تکون نمیخورد

(باشه من قسم تو رو قبول دارم و از این به بعد تو رو به عنوان شوالیه شخصی خودم قبول میکنم)

(از این پس در خدمت شما هستم)

(اما قبل ار اون دلم میخواد یکم استراحت کنم)

(متاسفم که اینو میگم اما باید قبلش این حلقه ابعادی رو بدست کنی)

سارا معبه کوچکی رو که بدست داشت باز کرد داخل جعبه فقط یه انگشتر بود فقط یه حلقه معمولی بدون هیچ نگین یا ظریف کاری ای با احتیاط حلقه رو برداشتم و و انگشت چهارمم رو ولردش کردم لحظه بعد انگش شروع کرد به درخشیدن و بدون هیچ ردی ناپدید شد

(الان چه حسی داری؟)

(معمولی)

(هیچ دردی نداشت؟)

(نه اما این چطور کار میکنه؟)

(خیلی سادست اول باید یه چیزی رو بگیرید دستت مثل این...صندوقچه بعد سعی کنی تصور کنی که اون به درون بدنت کشیده میشه)

دستم رو به سمت صندوقچه درازه کردم و تصور کردم که اونو به درون بدنم میکشم اما حتی بعد از چند لحظه تلاش نتونستم کاری انجام بدم.

(بزار کمکت کنم موقع اینکار بهتره چشمات ببندی)

با توجه به اوصیه سارا اینبار توستم اینکار رو انجام بدم اما همون لحظه احساس عجیبی داشتم میتونستم تک تک سکه هارو درک کنم و حتی تعدادشون رو بشمورم به طوری که هیچجوره از ذهنم پاک نشه اما متوجه یه مشکل شدم.

(سارا یکی از سکه ها کمه)

به سارا نگاه کردم که میخندید و یه سکه تو دستش بود که باهاش بازی میکرد.

(درسته یه سکه کمه که یعنی شما سازند دوم رو با موفقیت جذب کردی حالا وقت امتحان سازند اشلیه سعی کن این سکه رو از دست من بقاپی)

(داشتی منو امتحان میکردی؟)

(بله و الان کاری رو که گفتم انجام بده)

اینبار سعی کردم تصور کنم اما مثل سری قبل نشد ولی یکم بعد تونستم یه شخصیت انیمه رو به یاد بیارم که یه قدرت مثل مال من داشت من اینبار تصور کردم که یه دست نامریی دارم که باهاش میتونم سکه رو از دست سارا بقاپم ولی انگار یه مقدار اشتباه محاسبه کرده بودم و به سارا ضربه محکمی زدم به طوری که با دیوار برخورد کرد و گرد و خاک به پا شد.

خیلی سریع به طرف سارا رفتم اما قبل از من خودش رو از زیر آوار بیرون آورد

(حالت خوبه؟!!!!!!!)

سارا در حالی که یه معجون که به رنگ آبی می درخشید رو از کیفش بیرون آورد بعد مچ خورد شدش رو صاف گرفت و بعد کل شیشه معجون رو نوشید تا اینکه لحظه بعد دستش به حالت عادی برگشت.

(مشکلی نداره به هر حال با معجون میتونم درستش کنم و حداقل شما قدرتون رو درک کردید)

بعد از گفتن این جمله سارا به پشت سرم اشاره کرد جایی که یه سکه طلا تو هوا معلق وایساده بود از اینکه میتونستم کنترلش کنم ذوق زده بودم.

(حالا سعی کن سکه رو وارد فضای میان بعدی خودت کنی)

اینکار یه مقدار راحت تر از بقیه کار ها بود. برای همین سعی کردم با خارج کردن ده تا سکه قدرتم رو محک بزنم اولش تونستم هر ده تا رو او هوا ثابت نگه دارم ولی وقتی خواستم تکنونشون بدم متوجه ضعف قدرتم شدم من ببشتر از سه تا رو نمیتونستم رو هوا تکون بدم.

(تا همینجا هم خوبه به هرحال راه هزار شب را نتوان یه شبه رفت)           
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.