با کل کلاس ایسکای کردیم:به جای اینکه سگ پادشاهی بشم تصمیم گرفتم نابودش کنم! : 11

نویسنده: jabbar

 (نه نمیشه!)

(چرا نمیشه؟)

(من نمیدونم تو چی میخوای!)

(برای صدمین بار، اینکه بهم یاد بدی اهنگری انجام بدم!)

هر دو بعد از یه ساعت دعوا و بحث داشتیم نفس نفس میزدم.

(باشه قبوله اما در ازاش پنج سکه طلا میگیرم)

(دو تا!)

(چهار تا)

(سه تا اخرین پیشنهاد)

(باشه قبوله)

بعد از اون گرگ قبول کرد تاعلاوه بر اینکه از فتوت نامه خودش یه رونوشت بهم بده همینطور اهنگری رو هم به من یاد بده.

اهنگری اون چیزی که فکر میکردم نبود یه جهنم واقعی به معنای واقعی کلمه از تکنیک های ذوب فلزات بگیر تا شکل دادن به اونها و این تنها بخش کوچکی از این کار بود بعد از اون فقط شکل دادن به فلزات یه جور جهنم دیگه بود.

تمام چیزایی رو که گرگ بهم اموزش میداد به فارسی می نوشتم و این بارها گرگ رو متعجب کرده بود اما به هر سختی ای بود توی ده روز، نه کل اهنگری اما چیزایی رو که لازم داشتم نوشتم.

***

اونروز کارن برگشت اما فکرش رو نمیکرد که من اونو دوباره برای انجام یه معموریت بفرستم از اون روز به بعد کارن فقط یه وظیفه داشت، جاسوسی از دشمن و دادن گذارش روزانه از وضعیت منطقه.

از اون طرف من به نز و سارا یه ماموریت جداگانه دادم، جمع اوری تمام بچه های بی سرپرست که یکی از رکن های اصلی نقشه هام در اینده بود.

و با فرستادن هرکس پی کار خودش تنها کسی که باقی مونده بود خودم بودم.

با کمک گرگ تونستم یه کوره تو محوطه عمارت بسازم.

با کمک سازند شاهی که با بدنم یکی شده بود چند تا کنده چوب رو داخل کوره انداختم و بد از روشن کردنشون دم رو کنار هواکش گذاشتم.

برای شروع ده تا شمش فولاد رو داخل پاتیل انداختم و با دم شروع کردم به باد زدن.

شاید به نظر می رسیک که من کاری انجام نمیدم اما همین که از قدرت سازند استفاده میکردم انرژی زیادی از من میگرفت.

بعد از حدود یک ساعت شمش ها ذوب شده بودن و به حالت سیال درومده بودن، با گرفتن پاتیل با انبر فولاد رو داخل چند قالب که از قبل با ماسه ساخته بودم بردم و فولاد مذاب رو تا قطره اخرش داخل اونا ریختم.

سرد شدن فولاد طول میکشید برای همین به یه کار دیگه مشغول شدم تمام ضایعاتی رو که از اهنگر ها خریده بودم گشتم تا چند قطعه که مناسب ساخت الات متحرکه تفنگ بود پیدا کنم.

چیزی که قصد ساختش رو داشتم تفنگ سرپر بود،چیزی که اگر میتونستم اون رو با فصای میان بعدی و سازمد شاهی ترکیب کنم مطمئنا قدرت تهاجمیم رو تا حد زیادی بالا میبرد.

برای شروع اول با گرم کردن و کوبیدن تکه های اهن اونا رو به شکل مفتول دراوردم بعد از اون به و کمان زنبورکی ای که جلوم بود نگاه کردم،من باید یه چیز به این نقشه اضاف میکردم یه فنر که چکش رو تحت فشار نگه داره به جز این تمام اجزاء هیچ فرقی با مکانیزم کمان زنبورکی نداشت.


***

بعد از ساختن چند نوع مکانیزم تازه متوجه غروب افتاب شده بودم اما این اهمیتی نداشت چون حتی یک ذزه هم خسته نبودم.

بعد از اون کار به جایی می رسید که دیگه نیازی به استفاده از دست نبود.

برای ساختن پنج قنداق تفنگ با شمشیر نوری و سازند یک تنه چوب سنوبر رو به پنج قسمت تقسیم کردم و بعد از اون خیلی سریع تر از اونی که انتضار داشتم با برش های شمشیر نوری به اونها شکل دادم تا پنج تا قنداق داشته باشم.

بعد از اون رفتم سراغ قالب ها که یه مقدار ثرد تر شده بودن.

با قدرت سازند همه شمش ها رو داخل یه ابشخور فرو کردم تا سرد بشن بعد از اون حساس ترین جای کار شروع میشد.

برای شروع میله ای که هنگام ساختن قالب برای اون بیشترین سختی رو کشیده بودم بیرون اوردم این میله قرارزبود که به مته تبدیل بشه فرایندی که با شمشیر نوری انجام شد.

دومین چیزی که قصد ساختنش رو داشتم یک دستگاه برای دایره وار کردن لوله های تفنگ بود که از پنج جزء ساخته میشد اول سه تا غلتک که لوله رو صاف میکردن دوم سازه ای بود که بتونه اونها رو نگه داره که از سرهم کردن قطعاتی ساخته میشد که قبلا داخل قالب ها بود و سومین قسمت دو محور بودن که حرکرت رفت و برگشتی داشتن و با قرار گرفت مته روی اونها لوله تفنگ در حال گردش رو سوراخ میکردن.

ساختن کل دستگاه ها من رو بلکل خسته کرده بود اما الان هر چند با دست اما به صورت نیمه صنعتی میتونستم لوله تفنگ بسازم.

روز بعد نوبت ساختن لوله های تفنگ بود که بعد از چند مشکل در ابتدای کار همونطور که فکر میکردم پیش رفت.


***

در حالی که توی اهنگری بودم قبلا مطمع شده بودم که توی محوطه و دور و اطرافم کسی نباشه که بخواد زاق سیاهم رو چوب بزنه.

روبروم دو تا تفنگ بود که به جزء یه تفاوت ریز هیچ فرقی با هم نداشتن، تفنگ سمت راست تفنگی بود که تو ساختش از فنر استفاده شده بود و مدرن ترین نسخه از تفگ سرپر بود که با ضربه به چاشنی شلیک میکرد، اما تفنگ دوم تفنگی بود که برای ترکیب با قدرتم بی فایده بود تفنگ سرپر مدل فیتیله ای تفنگی که هدف من از ساختنش فقط یه چیز بود...مسلح کردن افراد و غیر از این کاربرد دیگه نداشت و بهترین ویژگیص برای من همین بود چون حتی اگه فرمول ساخت باروت من هم لو میرفت هیچ کس نمیتونست تو رقابت با من بر سر ساخت تفنگ با تکنولکژی بالاتر پیروز بشه.

برای ساخت باروت من از همون فرمول قدیمی استفاده کردم گوگرد ذغال و نیترات برای مدل اول چون گوگرد گیرم نیومد از پودر اسلایم استفاده کردم و ذغال هم که خودم یه زمانی ذغال می پختم پس ساختنش برام کاری نداشت ولی برای ساخت نیترات چند تا روش وجود داشت راحت ترینش استخراج اون از خاکستر بود که کیفیت چندانی نداشت و دومین روش، روش سنتی اصلی بود استخراج از کود.

با جوشاندن کود داخل یه پاتیل بزرگ اب که از اون راه به دست اومد رو تبخیر کردم و نیترات بدست اومد بعد از اون ساخت باروت بود که خطرناک ترین بخش کار بود.

با پود کردن همه اجزا اونها رو با اب ترکیب کردم و بهد از گذشت سه روز باروت رو خشک و آسیاب کردم.

اما الان وقت امتحان نهایی بود به اندازه یه پیمونه مخصوص باروت که توی زمین دید بودم باروت داخت تفنگ فیتیله ای ریختم و بعد از گذاشتن یک تکه پارچه داخل لوله با سنبه محکم اون رو کوبیدم.

و بالاخره لحظه شلیک رسید، داخل لوله گلوله ای وجود نداشت و این سرفا یه ازمایش بود اما نمیدونم چرا تواکن لحظه ضربان قلبم از شدت هیجان بیش از اندازه بود.

اهمیتی ندادم و با فوت کردن به فیتیله اون رو مشتعل کردم و با کشیدن ماشه "بنگ"!

صدایی که هز تفنگ خارج شده بلند ترین صدایی بود که تا الان توی این دنیا شنیده بودم برای همین گوشم زنگ میزد اما این یچیز رو ثابت میکرد برای ساخت باروت باید به فرمول اسپانیایی متوصل میشدم زیرا باروت با این فرمول بیش از اندازه قدرت داشت.

اما برای تفنگ سرپر چخماقی، ازمایش فرق داشت این تفنگی بود که قرار بود روی ان حساب باز کنم.

با ساختن صد یا هزار تفنگ از این مدل و سپردن انها به افراد خودم میتوانستم حتی در مقابل ارتش هایی که از تفنگ استفاده میکردند برتری داشته باشم.

با چند بار مسلح کردن و شلیک کردن از کار کردن مکانیزم مطمعن شدم اینبار هم شلیک مثل دفعه قبل بود و نشان میداد که تفنگ قابلیت استفاده را دارد اما اینها تفنگ هایی نبودند که من به انها نیاز داشتم،چیزی که من میخاستم چند مسلسل بود که با استفده از فضای میان بعدی و سازند شاهی می توانستم از قدرت ویرانگر چنر مسلسل بهره ببرم چیزی که ساخت ان در حال حاصر ممکن نبود.

اما در این میان چیزی هم بود که پادشاهی انرا داشت اما مدلی که پادشاهی از ان استفاده میکرد یک نوع توپ بود که با محلول جادویی و با رون هایی که روی ان حک میشد شلیک میکرد اما الان در مقابل من توپی وجود داست که چندیدن برابر ارزان تر از هر نوع توپی بود و از طرفی دیگر مهمات ان احتمالا تا صد برابر ارزان تر از مهمات توپ های جادویی بود اما برای ساختن ان اهن زیادی نیاز بود که میتوانست دماغ فضول ها را به طرف خود بکشاند.

اما این مشکلی فود که بزودی قابل حل کردن بود اما نه در حال حاظر زیرا من الان هیچ نیروی انسانی ای نداشتم.  
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.