(صدای باز شدن در ورودی امد)
لارا:سلام به شیرینی فروشی رویایی خوش اومدید چطور میتونم کمکتون کنم؟
جکسون همراه الکس و لوکاس با کت و شلوار مشکی وارد مغازه شدند و گفت:سه تا شیرینی میخوام که روش شکلات آب شده ریخته شده باشه
لارا:تا نیم ساعت دیگه درست میشه
جکسون:چقدر زیاد لطفا سعی کن سریع تر درست کنی ما بیرون منتظر هستیم
جکسون و الکس و لوکاس رفتن بیرون ...
جکسون:خب بچه ها این همون دختریه که سه ساله دنبالشم حواستون باشه کارتونو درست انجام بدید و همچی طبق نقشه پیش بره و سعی کنید گند نزنید
لوکاس و الکس:باشه حواسمون هست
بعد از گذشت نیم ساعت جکسون وارد مغازه شد...
جکسون:شیرینی ها آماده شدن؟
لارا:بله الان براتون میارمشون
جکسون:هوم
لارا رفت تا شیرینی ها رو بیاره
جکسون به الکس و لوکاس گفت:همه برید سر جای خودتون و حواستون باشه
الکس و لوکاس بدون هیچ حرفی رفتند..
لارا شیرینی ها رو آورد...
جکسون:ممنون،ولی کاش واسه در های پشتی قفل گذاشته بودی(خنده)
لارا:چی میگی واسه خودت آقا!!
ناگهان الکس لارا رو از پشت میگیره..
لارا:ولم کن!!
الکس:انقدر تکون نخور کوچولو راه فراری نیست
لارا شروع کرد به جیغ و داد و دعوا و سعی کرد خودشو نجات بده
الکس:بهت میگم دهنتو ببند
لوکاس کرکره های مغازه رو پایین کشید:قراره خیلی خوش بگذره...