داستان کوتاه وحشت
از خاک گرفته شدهای، زیرا که تو از خاک هستی و به خاک خواهی ...
گمونم خیالاتی شدم، چشم های سرخی داشت و بدون دهن حرف میزد. ...
آیا از گزارش این داستان اطمینان دارید؟
برای "" باید وارد حساب کاربری خود شوید.