در دل تاریکی جنگ جهانی دوم و در آلمان تحت سلطه نازیها، خانواده مایر در دو راهیهای مرگبار قرار میگیرند. اتو مایر، پدربزرگ ماکس، جان خود را در راه نجات آنا، دخترعموی ماکس، فدای میکند، در حالی که نیروهای گشتاپو در پی دستگیری او هستند. این فدای بزرگ، آغازگر مسیر پر از رنج و تصمیمات سخت برای خانواده مایر است.
آنا، که به دست گشتاپو افتاده، در معرض شکنجههای جسمی و روانی قرار میگیرد. در حالی که از دستگیری ماکس بیخبر است، به شدت در مقابل تهدیدات سرهنگ فورست، افسر بیرحم گشتاپو، احساس ترس و خفت میکند. فورست که از آنا خواسته تا به او کمک کند، تهدید به تعرض و تحقیر میکند و آنا را به نقطهای میرساند که مجبور به تصمیمی وحشتناک میشود.
در لحظات بحرانی، ماکس تلاش میکند تا با ترور سرهنگ فورست پایان دهد، اما ناکامی در این اقدام او را به نقطهای میرساند که مجبور به فاش کردن اطلاعاتی میشود که در نهایت جان خود را به خطر میاندازد. او از سر عشق و فداکاری برای نجات آنا و هانس، به سرنوشت تلخ خود تن میدهد.
در پایان، ماکس با فدای جان خود، توسط گشتاپو اعدام میشود. آنا، که اکنون باردار است، شاهد مرگ او بوده و از فدای بزرگ و عاشقانه ماکس برای خانوادهاش آگاه میشود.
«زنجیرهای تقدیر» داستانی از عشق، ترس و فداکاری در دوران تاریک نازیهاست. در این داستان، شخصیتها مجبور میشوند برای نجات عزیزانشان از خطرات غیرقابل تصور، دست به انتخابهایی بزنند که سرنوشتشان را برای همیشه تغییر میدهد. این داستان، تلاشی است برای مبارزه با ظلم و قربانی شدن در راه عشق و انسانیت.