مارشمالو : کتابی که صفحاتش سفید بود!!!!!

 خب بدون هیچ حرفی شروع میکنیم!!!
داخل یک کتابخانه خیلی قدیمی قدم میزنی که بالای دری نوشته ای را میببینی:
کتاب های ممنوعه!!!
از کتابدار کتابخانه میپرسی: آقای اسمیف چرا بالای اون در نوشته کتاب های ممنوعه؟!!
آقای اسمیف_ ام....چطوری بگم تو اون اتاق...ام کتاب های جادوگری سیاه و کلا کتاب هایی هستند که مربوط به طلسم کردن آدم هاست!!! و کسی حق نداره وارد اونجا بشه و کتاب برداره و بخونه!!!!
کنجکاو میشی که بری اونجا را ببینی به طرف در میری که میبینی قفله ولی برای بار دوم که دست گیره بسمت پایین میکشی در باز میشه و تو وارد آنجا میشی.
کتابی را روی میز میبینی که اسمش هست زندگی. کتاب را باز میکنی ولی در آن هیچی نوشته نشده ؟!!! تعجب میکنی !!!! میگی فکر نمیکردم آقای اسمیف راست بگه که میبینی نوشته های آن صفحه ای که باز کردی ظاهر میشود!!!!
با خودت میگی عجب گ.و.ه.ی.خ.و.ر.د.م. که اومدم اینجا.
نوشته:
سلام به تو دوست عزیز میدانم که خیلی ترسیدی!!! ولی میخواهم اکنون مرا بخوانی !!!
همانطور که دیدی اسم من زندگی است !!!!! یعنی داستان زندگی تو از همان موقعی که به دنیا آمدی تا این سنی که الان هستی!!!
چند وقت هست که تو از زندگی ات ناامید هستی و دنبال راهی میگردی ولی پیدا نمیکنی!!! دنبال کسی میگردی که تو را درک کند و بازهم پیدا نمیکنی!!! دلت میخواهد گریه کنی ولی میترسی !!!! میدانم که چقدر زندگی برایت سخت شده است!!!! من از تمام وجودم تو را میفهمم و درک میکنم!!! ولی به عنوان یک دوست که تو را از آن موقعی که نوزاد بودی تا الان میشناسم میخواهم راهنماییت کنم!!!
نوشته صفحه بعد:
دوست خوبم با وجود اینکه خیلی سختی کشیدی خیلی تلاش کردی ولی بار ها به زمین افتادی به تو میگویم نا امید نشو!!!
ادامه بده حتی اگه امروز روزت را خراب کردی باز هم ادامه بده چون من دارم داستان زندگی تو را مینویسم !!!! تو صفحه های خالی زیادی داری نمیدانم منظورم را گرفتی یان؟!!! منظورم این است که فرداهای زیادی تا زمان مرگت مانده است !!!!!
پس چرا دست کشیدی؟!!!
تو شروع میکنی به گریه کردن که تمام نوشته ها پاک میشود و نوشته دیگری ظاهر میشود:
مگه من گفتم گریه کنی؟!!!! حالا منو خیس میکنی !!! گریه نکن!!!
خواهش میکنم زندگی کن و من را نصفه کاره رها نکن!!!! تو استعداد های زیادی داری پس ادامه بده!!!!!
بهت قول میدم اگه این سری تلاش کردی موفقیتت حتمیه!!!!
زندگی
و تو از خواب بیدار میشوی!!!!
پایان
Sarah_Smith