Raven Voidborn : طاعون سبز

نویسنده: Icygooloo

  اوایل قرن ۲۲ میلادی، زمین دیگر توان تامین غذای جمعیت سرسام آور انسان های سیری ناپذیر را نداشت.
 زمین‌های کشاورزی فرسوده شده بودند. خاک‌ مواد مغذی خود را از دست داده بود و اقلیم آشفته، الگوهای بارندگی را غیرقابل پیش‌بینی کرده بود. تولید غذا هر سال دشوارتر می‌شد و در بسیاری از مناطق، قحطی به پدیده‌ای عادی تبدیل شده بود. بحران غذا، دیگر فقط یک هشدار نبود. برای همه‌ی دولت‌ها این بحران به اولویت اول برای بقا تبدیل شده بود.
 در واکنش به این بحران دولت ها پروژه‌های عظیمی برای اصلاح ژنتیکی گیاهان به راه انداختند. دانشمندان دست به کار شدند. با اصلاح ژنتیکی گونه های جدیدی توسعه یافتند که در خاک‌های فقیر و با کمترین منابع آبی رشد می‌کردند و محصولاتی پربازده‌ و مقاوم‌ تولید می‌کردند. اما این تغییرات کافی نبود. جمعیت همچنان افزایش می‌یافت و منابع غذایی هر روز محدودتر می‌شد. به همین دلیل در سراسر جهان صدها آزمایشگاه، شبانه‌روز روی فناوری‌های پیشرفته‌ اصلاح ژنتیکی کار می‌کردند؛ فناوری‌هایی که بتوانند گیاهان را به کارخانه‌های تولید غذا تبدیل کنند.
 در یکی از همین آزمایشگاه‌ها، گروهی از دانشمندان موفق به ساخت یک ویروس گیاهی شدند؛ ویروسی که می‌توانست با نفوذ به سلول‌های گیاه، ژنوم آن را بازنویسی کند و فرآیندهای رشد و تولید محصول را چند برابر بهینه‌ کند. گیاهانی که به این ویروس آلوده می‌شدند نه تنها چندین برابر محصول تولید می‌کردند، بلکه محصولاتشان از نظر ارزش غذایی نیز بسیار غنی‌تر بود. حتی مصرف آب و مواد معدنی به شدت کاهش پیدا می‌کرد. به نظر می‌رسید که انسان‌ها بالاخره کلید حل بحران غذا را پیدا کرده‌اند.
 این ویروس یک نقص اساسی داشت؛ ساختار آن به شدت ناپایدار بود و تنها در شرایط کاملاً کنترل‌شده آزمایشگاهی می‌توانست عملکرد مطلوب خود را حفظ کند. در محیط طبیعی، کوچک‌ترین تغییر دما، رطوبت یا ترکیب شیمیایی محیط می‌توانست باعث جهش‌های ژنتیکی غیرقابل‌پیش‌بینی شود. این موضوع به‌دقت در دستورالعمل‌های ایمنی ذکر شده بود. تنها یک اشتباه کافی بود تا این سلاح دوسویه آزاد شده و ویروسی که میتوانست ناجی بشر باشد، به کابوسی بی پایان تبدیل شود. 
 روز حادثه نقص کوچکی در سیستم تصفیه هوای آزمایشگاه باعث شد تعداد کمی از ویروس ها به خارج از محفظه ایزوله نشت کنند. همان تعداد کافی بود. ویروس با اولین تماس با هوای محیط تحت جهش‌های ژنتیکی پیاپی قرار گرفت. زمانی که به اولین گیاه خارج از آزمایشگاه رسید، دیگر خبری از ابزار معجزه‌گر تولید غذا نبود. بلکه به یک سلاح بیولوژیک غیرقابل‌کنترل تبدیل شده بود. 
 گیاه آلوده در عرض چند روز تمام عملکرد طبیعی‌اش را از دست میداد. فتوسنتز متوقف شده و در عوض فرآیند جدید و مرگباری آغاز میشد. برگ‌ها و ساقه‌ها به کارخانه‌های تولید گازهای سمی تبدیل میشدند. سولفید هیدروژن، آلدهیدهای کشنده و ترکیبات شیمیایی سوزاننده. این گازها با هر نسیم پراکنده شده، وارد ریه‌ها می‌شدند و در کوتاه‌ترین زمان ممکن بافت ریه‌ها را متلاشی می‌کردند. حتی تماس کوتاه‌مدت با این گازها باعث تحریک شدید دستگاه عصبی، اختلالات بینایی، خونریزی داخلی و تحلیل بافت‌های پوستی می‌شد. 
 ویروس جهش‌یافته قابلیت انتقال مستقیم از گیاهی به گیاه دیگر را به دست آورده بود. حشرات گرده‌افشان نخستین ناقلان شدند. زنبورها، پروانه‌ها و مگس‌ها هنگام تماس با گیاهان آلوده، ویروس را به بدن خود جذب کرده و با پرواز به نقاط مختلف، آلودگی را منتقل می‌کردند. پرندگان، باد و باران همگی به ناقلان ثانویه تبدیل شدند. هر قطره باران سموم و ویروس را به عمق خاک فرو می‌برد و جریان آب آن ها را کیلومترها جابه‌جا می‌کرد. ویروس ابتدا به مزارع اطراف آزمایشگاه رسید، سپس به شهرهای هم‌جوار، و در کمتر از یک ماه به قاره‌های دیگر انتقال یافت.
 آب و خاک به شدت آلوده و سمی شدند. هوا به تدریج به ترکیبی خفه‌کننده و کشنده تبدیل شد. حیوانات نخستین قربانیان بودند. پرندگان به صورت دسته‌جمعی از آسمان سقوط می‌کردند. گاوها و گوسفندها کنار رودخانه‌ها با نشانه‌های خفگی و خونریزی داخلی تلف می‌شدند. حشرات به شکل انبوه نابود شدند و اکوسیستم‌های محلی در هم شکست. 
 سپس نوبت به انسان‌ها رسید. موجی از بیماری‌های جدید با سرعتی مهارناپذیر گسترش پیدا کردند. سرطان‌های ریوی و گوارشی که در عرض چند هفته تمام بدن را فرا می‌گرفت. بیماری‌های عصبی ناشی از آسیب مستقیم به سلول‌های مغزی. اختلالات حاد تنفسی که حتی سالم‌ترین ریه‌ها را ظرف چند روز از کار می‌انداخت. زخم‌های پوستی مقاوم به درمان که با کوچک‌ترین تماس با هوای آزاد، گسترش می‌یافت. 
 سطح اکسیژن به شدت پایین آمده بود. تنفس در فضای باز دیگر ممکن نبود. مردم برای زنده ماندن به محیط های بسته و ماسک‌های سنگین صنعتی پناه بردند، اما این ماسک‌ها هم در برابر گازهای سمی جدید ایمنی کامل ایجاد نمی‌کردند. مزارع نابود شده بودند. دام‌ها مرده بودند. زنجیره غذایی به‌طور کامل دچار فروپاشی شده بود. تنها مواد غذایی باقی‌مانده، بسته‌های محدود تولید شده در آزمایشگاه‌ها بودند. اما تعداد این بسته‌ها بسیار کمتر از نیاز جمعیت بود. 
جنگ برای بقا آغاز شد. شهرها به میدان‌های نبرد و غارت تبدیل شدند. مردم برای تصاحب هر بسته غذا، دست به قتل و جنایت میزدند. دولتها وضعیت اضطراری و حکومت نظامی اعلام کردند، اما نیروهای نظامی هم یکی پس از دیگری قربانی بیماری و مسمومیت شدند. در کمتر از دو سال، بیش از ۹۰ درصد جمعیت انسانها از بین رفت. دولت‌ها سقوط کردند. مرزها بی‌معنی شدند. تمدن انسانی در سراسر سیاره به یک ویرانه متروکه تبدیل شد.
 زمین به عصر جدیدی وارد شده بود؛ عصری که دیگر خبری از نظم و قانون نبود. تنها چیزی که باقی مانده بود، مبارزه کورکورانه برای زنده ماندن در دنیایی سمی و بی‌رحم بود. 
در این دنیای جهنمی که سطح سیاره به گورستانی خاموش بدل شده بود، گروهی از انسان‌ها که زمانی قدرت و ثروتشان بی‌پایان به نظر می‌رسید، آخرین شانس بقای خود را در آسمان جستند. 
چندین سفینه عظیم، پیشرفته‌تر از هر چیزی که تاریخ بشر به خود دیده بود، در سکوت ساخته شدند. سازه‌هایی شناور در آسمان، مجهز به سیستم‌های پیچیده تصفیه هوا، تولید اکسیژن و چرخه‌های بسته بازیافت آب و غذا. سفینه‌هایی که می‌توانستند در دل همین هوای آلوده، در آسمان باقی بمانند و تمدن هایی کوچک اما قدرتمند را در دل نابودی حفظ کنند.
 ورود به این سفینه‌ها، تنها با دعوت‌نامه ممکن بود. قدرت‌مندترین‌ها، ثروتمندترین‌ها، و آن‌هایی که مهارت‌ها و دانش حیاتی داشتند، کلید ورود به این بهشت مصنوعی را به دست آوردند. در هر سفینه یکی از بنیان‌گذاران ساخت آن سفینه یا فردی با نسبت خونی نزدیک به او به عنوان فرمانده سفینه انتخاب میشد. قدرت فرمانده مطلق بود. قوانین را او تعیین می‌کرد و کوچک‌ترین سرپیچی با مرگ یا اخراج از سفینه پاسخ داده می‌شد. افراد ساکن سفینه ها "سلستیال ها" (Celestials) نام گرفتند.
 بازمانده هایی که نه ثروتی داشتند، نه مهارتی که ارزش نجات داشته باشد، پشت درهای بسته سفینه ها ماندند. سطح زمین جای نفس کشیدن نبود و آن‌ها، ناچار به دل زمین پناه بردند. تونل‌های متروکه، پناهگاه‌های فراموش‌شده و سازه‌های زیرزمینی نیمه‌ویران آخرین شانس آن‌ها برای زنده ماندن بود.

بسیاری از این بازماندگان در همان ماه‌های نخست قربانی مسمومیت شدند. اما گروهی از آن‌ها در اعماق زمین چیزی را کشف کردند که سرنوشت‌شان را تغییر داد. مناطقی با هوای سالم. جایی که اکسیژن هنوز وجود داشت و زندگی ممکن بود. آن‌ها به مرور یاد گرفتند در این حفره‌های کوچک نفس بکشند، از کرم‌های مقاوم به سموم تغذیه کنند، و در تاریکی راهی برای بقا پیدا کنند. این گروه "نترن ها"(Netherns) نام گرفتند.
 راز اکسیژن و هوای سالم پراکنده در تونل های زیر زمینی، وجود ماده‌ای ناشناخته بود. جایی که آب‌های زیرزمینی آلوده، مواد آلی پوسیده و گازهای سمی تحت فشار و دمای بالا به هم آمیخته بودند و در نهایت ماده‌ای خمیری‌شکل و خاکستری رنگ به وجود آورده بودند،" فورین" (Forin). 
فورین، معجزه‌ای در دل ویرانی بود. 
این ماده نه‌تنها سموم را جذب و خنثی می‌کرد، بلکه در اثر واکنش‌های شیمیایی پیچیده با این سموم، اکسیژن آزاد می‌کرد. در دل تونل‌های تاریک، توده‌های فورین مانند شش‌های طبیعی عمل می‌کردند و مناطق کوچک اما حیاتی از هوای پاک می‌ساختند. نترن‌ها این مناطق را یافتند و به مرور، در اطراف این منابع نجات، شهرهایی زیرزمینی بنا کردند. تونل‌هایی پیچیده که مانند تار عنکبوت، زیستگاه‌های زیرزمینیشان را به هم متصل می‌کرد. شهرهایی که در میان تاریکی، زنده بودند. 
فورین فقط برای نترن‌ها ارزشمند نبود. در آسمان، در دل سفینه‌های شناور، داستان دیگری رقم می‌خورد. آنچه قرار بود تمدن را نجات دهد، به جهنمی دیگر تبدیل شد. منابع غذایی محدود بود، انرژی رو به پایان بود و سفینه‌ها به‌سرعت وارد مرحله تازه‌ای از بقا شدند. جنگ برای انرژی. 
 انرژی حاصل از خورشید و سوخت های دیگر کافی نبود. سیستم‌های خورشیدی برای تأمین نیازهای سفینه‌های غول‌پیکر طراحی نشده بودند. جنگ برای سوخت آغاز شد. سفینه‌ها که زمانی برای نجات بشریت ساخته شده بودند، حالا برای نابودی یکدیگر به سلاح‌های مرگبار مجهز شدند. سیستم‌های تصفیه، آزمایشگاه‌های تولید غذا و حتی منابع انسانی یکدیگر را هدف می‌گرفتند. آسمان، میدان جنگی شد برای بقای آن‌هایی که در برابر سقوط مقاومت می‌کردند.
  در این آشوب، فورین تبدیل به کالایی حیاتی شد. ماده‌ای که می‌توانست اکسیژن تولید کند، انرژی آزاد کند و حتی سیستم‌های حیات سفینه‌ها را برای دهه‌ها فعال نگه دارد. بسیاری از سفینه ها در جنگ های پیاپی به دنبال سوخت نابود شدند و در نهایت تنها قدرتمندترین ها باقی ماندند.
 سفینه های باقی مانده به سه گروه کلی تقسیم شدند. 
 گروه اول - سفینه‌های دانش‌محور
سفینه‌هایی که میراث علمی انسان را با خود حمل می‌کردند. آن‌ها نه‌تنها پیشرفته‌ترین فناوری‌های دفاعی و تولیدی را داشتند، بلکه آزمایشگاه‌هایی برای تولید مصنوعی فورین ساخته بودند. این سفینه‌ها صلح‌طلب بودند. به جای جنگ، به دنبال استخراج فورین از مناطق خالی از سکنه یا تولید آزمایشگاهی آن بودند. سلاح‌هایشان تنها برای دفاع استفاده می‌شد، نه برای حمله. 
گروه دوم - سفینه‌های تاجر
این سفینه‌ها قدرت علمی بالایی نداشتند اما در مذاکره و معامله بهترین بودند. آن‌ها نیازهای خود را از طریق داد و ستد با سایر سفینه‌ها و حتی نترن‌ها تأمین می‌کردند. غذا و تجهیزات را با فورین مبادله می‌کردند. رابطه آن‌ها با نترن‌ها بر پایه منافع مشترک بود، اما هر لحظه می‌توانست به دشمنی خونین تبدیل شود. 
گروه سوم - سفینه‌های غارتگر
خون‌خوارترین بازماندگان. این گروه هیچ ارزشی برای جان دیگران قائل نبودند. اگر سفینه‌ای ضعیف می‌شد، به آن حمله می‌کردند، منابعش را غارت می‌کردند و بازماندگانش را می‌کشتند یا به بردگی می‌گرفتند. برای به دست آوردن فورین، به شهرهای زیرزمینی نترن‌ها حمله می‌کردند. تونل‌ها را ویران و ذخایر را غارت می‌کردند و بازماندگان را به اجبار وادار به استخراج فورین می‌کردند. 
در دنیایی که سطح زمین دیگر برای انسان‌ها ممنوعه بود، این سه دسته، آینده را رقم می‌زدند. علم، تجارت یا غارت. 
 اما در دل تاریکی تونل‌ها، در اعماق فراموش‌شده زمین، زمزمه‌هایی در میان نترن‌ها پیچید. آن‌ها دیگر تنها قربانی نبودند. فورین فقط ماده‌ای برای بقا نبود. آن‌ها چیزی کشف کرده بودند که می‌توانست تعادل قدرت را برای همیشه تغییر دهد…

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.