آن روز هم مثل همه روز های عادی دیگر بود تنها تفاوتش این بود که بهترین دوستم مریض شده بود و به دانشگاه نیامده بود
خسته و کوفته از کلاس آقای افخمی بیرون آمدم که..
آقای مجد:سلام خانم شاه رو بند
_سلام آقای مجد بفرمایید کاری داشتید؟
آقای مجد:انگار خیلی خسته اید کلاس آقای افخمی خیلی کسل کننده هست نه؟
اره آره خیلی
_شما امرتون رو بفرمایید
آقای مجد:خواستم اگه میشه جزوتون رو قرض بگیرم
_شرمنده آقای مجد من جزوه ای برای کلاس آقای افخمی ننوشتم
آقای مجد خنده ای کوتاه بر لب نشاند
آقای مجد:بله می دونم ولی جزوه کلاس بعد رو می خواستم سریع می نویسم و سر کلاس بهتون میدم
آهی کشیدم و جزوه را بعد از کلی تاکید که سر کلاس ازش می گیرم به او دادم و به سمت مکان مخفی ام که پشت کتابخانه دانشگاه و بین درخت ها بوته های گل بود رفتم و آهسته روی چمن های سرسبز و زیبا نشستم واقعا حس خوبی بود نشستن در آن مکان خلوت و دنج
طبق عادت زیپ کیفم را باز کردم و دفتر طراحی و یک مداد را بیرون آوردم و مشغول طراحی کردن بوته گل رز جلویم شدم و غرق در نقاشی بودم که یکدفعه متوجه شدم چیزی از بالای درخت به پایین سقوط کرد و روی چمن ها افتاد
اول چند بار پلک زدم اما بعد سریع دفتر و مدادم را پایین گذاشتم و به سمت درخت رفتم
پایین درخت گنجشگی تازه متولد شده که هنوز چشم هایش هم باز نشده بود روی چمن ها افتاده بود
اول چون گنجشک صدایی نمی داد فکر کرده ام مرده اما بعد وقتی انگشت اشاره ام رو به نوک زردش زدم و او دهانش را باز کرد متوجه شدم زنده است و نفسی آسوده کشیدم و گنجشک را کف دستم گذاشتم و به سمت کتابخانه رفتم تا از آنها کمک بگیرم که گنجشک را داخل لانه اش بگذارم آخر طفلکی گناه دارد اگر کاری نکنم خوارک گربه های چاغ و چله دانشگاه می شود همانطور که سمت کتابخانه می رفتم در راه آقای افخمی را دیدم
_سلام آقای افخمی
افخمی:سر کلاس سلام کردید
اخمی ریزی کردم و چیزی نگفتم ولی در دل گفتم سر کلاس هم خداحافظی کردیم پس آن دیدار تمام شده و العان یک دیدار تازه است و نیاز به سلام دارد اما شما توان درکش را ندارید
نفسمی عمیق کشیدم بهتر است چیزی نگویم
افخمی:چی داخل دستتون هست؟
_آها این گنجشک کوچولو از روی درخت افتاده خواستم برم کمک بگیرم که این گنجشک رو داخل لانه اش بزاریم
آقای افخمی سری تکان داد و بدون خداحافظی دور شد و من هم با کلی حرف که نثار ادب آقای افخمی کردم به سمت کتابخانه رفتم و از یک پیر مردی که آنجا بود کمک خواستم و بنده خدا هم با این سن و سال زحمت کشید وکمک کرد و یک چهار پایه آورد و گنجشک را گذاشت داخل لانه اش و بعد از تشکر من هم رفت و من هم به ادامه نقاشی ام مشغول شدم تا اینجا همه چیز عادی بود اما بعد از کلاس دومم که آمدم یک نامه داخل بوته های رز پیدا کردم و من هم کنجکاو نامه را بیرون کشیدم و نوشته رویش را خواندم
(تقدیم به ناجی گنجشک)
ناجی گنجشک؟منظورش من بودم؟؟!
نامه را باز کردم و مشغول خواندن شدم
(سلام به ناجی گنجشک ها)
ناجی گنجشک ها من فقط یک گنجشک نجات دادم البته اونم آقای داخل کتابخانه او را داخل لانه گذاشت ولی اگه من هم نبودم به لانه اش نمی رفت
ادامه نامه را خواندم
(سلام به نقاش طبیعت و خوابآلود کلاس آقای افخمی)