نامه های مخفی : نامه سوم

نویسنده: fnima0506

.
.
امروز دوباره کلاس داشتم طبق عادت این دو روز اول به مکان مخفی ام رفتم و طبق معمول یک نامه بود نامه را برداشتم و رویش را خواندم
(تقدیم به ناجی کنجکاو گنجشک ها)
هنوز دست از اینجور صدا کردن من بر نداشته
نامه را باز کردم و به شعر اول نامه نگاه کردم و مشغول خواندنش شدم
(از شرار عشق سوزانم نمیدانم کیم /کرده گیسوئی پریشانم نمیدانم کیم
گاه از خود بیخودم گه با خدا مشغول راز /گه ز ما و من گریزانم نمیدانم کیم
گه دبیر عقل با افسانه افسارم کند /گه به کوی عشق حیرانم نمیدانم کیم
گاه امیدم سوی الطاف نامحدود اوست/ گه ز نفس خویش ترسانم نمیدانم کیم
گاه مقبل گاه مشرک گه یهودی گه مجوس/ گه نصاری گه مسلمانم نمیدانم کیم
گاه برگرد جهان گه در خرابات مغان/ در سراغ نور یزدانم نمیدانم کیم
گاه نشناسم ز غفلت پیش پای خویش را /گه همای اوج عرفانم نمیدانم کیم
گه شوم وارسته و پابرسر هستی زنم /گه سراپا فکر سامانم نمیدانم کیم
حکمتی در کار خلقت بود ازآغاز و من /راز این حکمت نمیدانم نمیدانم کیم
اینقدر دانم که جان تا محضر جانان رود /زین جهت پا تابه سر جانم نمیدانم کیم
اول و آخر چو نبود دفتر ایجاد را /من از اول فکر پایانم نمیدانم کیم
از پریشان گوئیش نابت پریشان است و من/ زین پریشانی پشیمانم نمیدانم کیم)
چه شاعرانه کلا در جواب سوالم گفته نمی دانم کیم ولی برداشت من اینجوریه که انگار به من میگه به شما ربطی نداره
اولین نامه ای بود که دو برگ داشت برگ دوم را باز کردم
(خوش حالم که باعث کنجکاویت شدم و سوالی از من پرسیدی)
نکنه هدفش فقط کنجکاوی من باشه این نامه ها واقعا مشکوک هستن نکنه طرف *استاکری چیزی هست
سری به دو طرف تکان دادم و حواسم را جمع کردم
و مشغول خواندن ادامه نامه شدم
_________________________________^_^______
*کسی که مخفیانه شخصی را دنبال می کند
__________________________________________
(می پرسی من کیم؟من کسی هستم که اغلب اوقات اطرافت هستم و تو به من توجه ای نداری
کسی که همیشه وقتی به کافی شاپ میری و کیک شکلاتی و شکلات گرم می خوری و از گرمای مطبوع شکلات گرم چشم هایت رو می‌بستی نگاهت می کنم من کسی هستم که تو هستی من خود توام)
با چشم های گشاد نگاه نامه کردم من نمی دانستم این یک نامه عاشقانه است یا یک نامه تهدید کننده؟
سریع اطرافم را نگاه کردم کسی نبود سریع نامه را آنجا انداختم و کیفم را برداشتم و سمت محوطه دانشگاه رفتم و خودم را به جایی که شلوغ بود رساندم
قلبم تند میزد اگه یک وقت بخواد اذیتم کنه چی؟اون همه چیز رو درباره من میدونه؟ولی اون چیزی درباره خونم و یا چیز تهدید آمیزی ننوشته یعنی من خیلی حساس شدم؟نفسم را عمیق بیرون دادم چیزی نمی دونم
×سلام
به طرف صدا برگشتم و با دیدن چهره رو به روم لبخندی به لب آوردم
_سلام
نرگس کنار من روی نیمکت نشست
نرگس:چی شده حالت انگار خوب نیست
_چیزی نیست
نرگس نگاه اطراف کرد
نرگس:پس مهتاب کجاست؟
_فکر کنم قهر کرده
نرگس:چرا؟
_چون من امتحانم رو بهتر دادم و بهش تقلب نرسوندم
نرگس:بدت نگیره ولی دوستی که به خاطر این چیزا قهر کنه دوستیش مثل دوستی خاله خرسه هست
_چی بگم
نرگس:بیا تا کلاس شروع بشه بریم کافی شاپ چیزی بخوریم
با یاد آوری نامه و مطالب  داخلش سریع پیشنهاد نرگس رو رد کردم
_ام نه ممنون
نرگس با تعجب به من خیره شد
نرگس:چرا؟من فکر می کردم خوردن شکلات گرم و کیک داخل کافی شاپ آروم ترت کنه
با بهت و حیرت به نرگس خیره شدم و با صدایی که از ته چاه بیرون آمد پرسیدم
_چی گفتی؟
نرگس:گفتم فکر می کردم خوردن شکلات داغ و کیک آرومت می کنه
_تو..تو از کجا می دونی؟
نرگس:چی اینکه شکلات داغ دوست داری؟
سرم رو به علامت مثبت تکون دادم
نرگس:چیز عجیبی نیست خب منم اکثرا داخل کافی شاپ هستم و تو و مهتاب و می بینم مهتاب هم اکثرا قهوه می خوره و تازه یه بار خودت به من گفتی یادت نیست
کمی فکر کردم چیزی یادم نبود
_کسی دیگه ایم می دونه؟
نرگس:اگه من می دونم احتمالا بقیه هم می دونن خب تو هر دفعه بری یک جا طرف میفهمه مثل مرد داخل کافی شاپ هر وقت میرم میگه همون همیشگی و منم میگم بله
_پس کسی که اینارو میدونه استاکر نیست
نرگس:معلومه که نه
_اگه یک غریبه بدونه چی؟غریبه ای که تو تاحالا ندیدیش
نرگس کمی فکر کرد
نرگس:چنتا احتمال داره یک اون یک استاکره دو اون یواشکی تو رو دوست داره آدمی که کسی رو دوست داشته باشه همه حرکات طرف رو زیر نظر میگیره
_به نظرت اینجوریه؟
نرگس:بله
کمی فکر کردم خیلی دلم می خواست با نرگس درباره نامه ها حرف بزنم  اما می ترسیدم نظرش درباره من تغییر کنه با اینکه شخصیتی داشت که زود قضاوت نمی کرد و کامل به حرف طرف گوش می داد ولی باز هم می ترسم
نرگس:بریم؟
_بریم
با هم به کافی شاپ رفتیم و بعد از سفارش مشغول صحبت کردن درباره کتاب ها شدیم
_اینطور که معلومه خیلی به کتاب علاقه داری
نرگس:بله کتاب برای من معنی زندگی رو میده و آرامش بخش ترین چیزی هست که وجود داره برای همین رشته ادبیات اومدم
_درست تا حالا چه کتابایی خوندی
نرگس:خیلی کتاب ها در هر ژانری با اینکه ترسناک و غمگین دوست ندارم ولی  باز یکی ترسناک خوندم و چند باری هم غمگین خوندم
_آهان
نرگس:اولین کتابی که خوندم اسمش چشم آبی بود خانم نرگس ذولفقاری نوشته بودن اول کتاب یک شعر بود که فکر کنم خانم نسرین ذولفقاری نوشته بودن من اون شعر رو خیلی دوست داشتم و حفظش کردم ولی العان به کلی یادم رفته فقط یک مصرء از اون رو بیشتر یادم نیست
_خب؟
نرگس:اوم اینجوری بود نمی دونم چی گشته چشم آبی و این چشمه نمی خواهد حبابی شعر قشنگی بود اون موقع من عادت بدی داشتم و آخر داستان ها رو می خوندم که اگه غمگین باشه نخونم ولی این کتاب آخرش و خوندم و غمگین بود و نخوندم چون خیلی ناراحت شدم  بعد یه مدت کنجکاوی خوندمش و وقتی به آخرش رسیدم دوباره غمگین شدم
نرگس خندید:اینجوری دوبار غمگین شدم
_روحیه لطیفی داری؟
نرگس نگاهی در چشمانم کرد
نرگس:آره معلومه؟
_خیلی
نرگس: می دونی من به مردم خیلی اهمیت میدم مخصوصا به افراد نزدیکم ولی اونها با یک اتفاق کوچیک نگاهشون و نسبت به من عوض می کنن و من رو ترد می کنن و جوری نگاه می کنن که انگار من قاتلم و اینجوری باعث میشن که من تا کلی شب و روز به یاد اون اتفاق بیفتم و اشک بریزم می دونی ذهنم عادت بدی داره اون هر شب و اول صبح وقت و بی وقت اتفاقات بد رو برام مرور میکنه
نگران نگاه به چشمانی که العان در حال برق زدن بودن کردم
نرگس:می دونی دلم می خواد دیگه هیچ کس برام نباشه دلم می خواد مثل اونها بیخیال عاقبت حرفام باشم و صحبت کنم ولی من عادت به دل شکستن ندارم
خب پاشو بریم کلاس العان شروع میشه
با ناراحتی به نرگسی که پای بادجه رفته بود نگاه کردم
و آروم زمزمه کردم
_تو چقدر آسیب دیدی؟

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.