به سرزمین خواب خوش آمدید : اول : آشنایی با شیکو

نویسنده: Sarah_Smith

من ملینا هستم ....
حالتون چطوره.....
میخوام از زبون خودم ماجرا را بخوانید...
البته من یه نویسنده ام 
و الان 18 سالم شده و منو برادرمو از یتیم خانه پرت کردند بیرون اونم چرا؟!!!
چون ما خیلی اذییتشون کردیم تا به سن قانونی برسیم....
یک دوستی دارم اسمش سارا هست به من گفت بزار من بنویسم ولی من گفتم ن!!!!
چون دوست دارم خودم بنویسم اون میخواست سوم شخص بنویسه ولی من قبول نکردم !!!!
داداشم نویسندگی را دوست نداره ولی عاشق کتاب خواندن هست
راستی اسمش رابین هست
عه وا یادم رفت بگم ما دوقلوایم!!!!!
کارتون دوقلو های افسانه ای را دیدین؟!!!
ما هموناییم!!!
شوخی کردم ما هم تقریبا مثل اوناییم!!!!
منتها ما دنبال خواب هستیم....
ما تو خواب سفر میکنیم چون در حال حاضر پول نداریم!!!!!
منظورم در کتاب جایی برای خواب هست!!!!
خب شروع کنم!!!
راستش را بخواین یک سال قبل از 18 سالگی این اتفاق افتاد....
من و داداش رابین رفتیم به کتابخانه قدیمی شهرمون که آقای اسمیف یک کتاب داد و گفت:
فکر کنم شما دو تا دنبال یه جایی برای خواب میگردین درست نمیگم؟!!!
رابین_ نه آقای اسمیف ما جای خواب داریم منظورم همون یتیم خونس!!!!!
آقای اسمیف_نه این کتابی که دادم به شما اسمش جایی برای خواب هست حتما بخونیدش چون یک سال دیگه از یتیم خون بیرونتون میکنن!!!
من_رابین حق با آقای اسمیفه!!!! ما ن پول داریم ن چیزی چیکار کنیم عین جودی ابوت شدیم رفت نکنه باید واسه اینا کار کنیم!!!!
آقای اسمیف_این کتابو بخونید و اصلا نگران نباشید خودم بهتون جا خواب میدم هر وقت 18 سالتون شد!!!
من و داداشم_ممنونیم آقای اسمیف ولی نیازی نیست.فعلا فردا میبینیمتون!!!!
آقای اسمیف_ باشه خدافظ!!!
از کتابخانه که اومدیم بیرون وبه یتیم خانه برگشتیم.
وارد اتاقمون شدیم و کتاب را باز کردیم هیچی توش نوشته نشده بود که همون موقع یه فسقلی از کتاب اومد بیرون.
#خب کوچولو موچولو و سیاه ولی چشماش لیمویی رنگ و قدش تقریبا 15سانتی متر دست و پا کوتاه و یه دم فنری ویه شکم کوچولو ودوتا گوش شبیه میله و یکم مو داشت.
فسقلی گفت:
من اسم شیکو هست چرا منو از خواب بیدار کردین هان؟!!!! نگاه به کوچولو بودنم نکنید من میتونم ترسناااااک بشم.
رابین_چی میگی فسقلی!!!! تو توی این کتاب چیکار میکنی؟!!!
شیکو_حال ندارم توضیح بدم شانس آوردی که خواااابم میاااااد مگرنه به حسابت میرسیدم!!!!
شیکو خوابیدو من سعی میکردم که بفهمم تو این کتاب چی میگذره که شیکو یدفعه گفت:
هی دختر اینقدر ورق نزن کتابو تو نمیتونی بخونی تا زمانی که من بیدار نشم و درموردش حرف بزنم پس بزار بخوام!!!!
اینقدر اعصابم خورد شد که کتاب را محکم بستم و پرت کردم طرف رابین و خوابیدم!!!!!
در خواب:
وارد یه مکانی شدم که نوشته بود به سرزمین خواب خوش آمدید...
ولی چون خیلی تاریک بود از خواب بیدار شدم....
با خودم گفتم لابد همش تقصیر این شیکو هس به رابین گفتم:
دادا بیا این کتابو پس بدیم....
رابین_ باشه
که شیکو دوباره حرف زد:
مگه نگفتم الان وقت استراحتمه!!!!
هیچی دیگه خوابیدیم!!! همش با خودم میگفتم سرزمین خواب چیه دیگه؟!!!
تا اینکه صبح شد و مدیر یتیم خانه اومد و ما را صدا میکرد.
خیلی میترسیدم که بیاد تو اتاق و شیکو را ببینه 
واسه همین شیکو را قایم کردم که یکدفعه اومد تو اتاق....
گفت: مثل اینکه تو بیدار شدی داداشت هم بیدار کن و بیاین صبحونه بخورید!!!!
من_چشم خانم!!!!
وقتی رفت یه نفس عمیق کشیدم و رابین را صدا زدم تا بیدار شه.
رابین بیدار شد و پشت سرش هم شیکو بیدار شد.
من و رابین از اتاق رفتیم بیرون و سر میز نشستیم و صبحونه خوردیم.
 شیکو  رفت داخل کتاب و ما هم به مدرسه رفتیم.
منو رابین نمدانستیم کجا کتاب را باز کنیم که کسی نبیند؟!!!
من و داداشم از یه درخت بالا رفتیم و کتاب را باز کردیم که شیکو سرش را بیرون آورد و گفت: یالا زود باشین دست منو بگیرین و بیان تو!!!!
ما هم وارد کتاب شدیم!!!
پابان قسمت اول
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.