به سرزمین خواب خوش آمدید : پنچم:رفتن به دنبال...

نویسنده: Sarah_Smith

خب شیکو وسایلش رو برداشت و البته غذا و میان وعده هم برداشت و قرار شد که به من و برادرم هم بده.
خب طبق نقشه باید مستقیم میرفتیم....
از  چه جاهایی که رد نشدیم که شیکو گفت:
من خسته شدم بیاین بخوا....بیم!!!!
من_ ن زوده الان بخوابیم تو رو خدا شیکو نخواب:/
که شیکو خوابید:/
من به داداشم گفتم_ از دست این شیکو:/ خب اینجوری ماه ها و سال ها طول میکشه که گنج و خواهرش رو پیدا کنیمممم!!!!!! ای خدااااااااا!!!!!!!
رابین_طوری نیس آجی  اتفاقا منم خیلی خوابم میاد!!!
رابین هم خوابید و من فقط بیدار موندم نمیدونم چرا با اینکه خیلی خسته بودم خوابم نمیبرد!!!!!
فکر میکردم یعنی اگه گنج را پیدا کنیم خواهر شیکو را از دست جادوگر بدجنس نجات بدیم یعنی باید از سرزمین خواب بریم؟!!!! نمیشه همین جا زندگی کنیم به دور از مردم و اینجا فقط من و رابین زندگی کنیم!!!!
میدونید چرا این فکر ها میکردم چون پدر و مادر ما تو یه آتش سوزی مردند. من و رابین خیلی سختی کشیدیم منظورم از لحاظ روحی بود. هیچ خانواده ای حاضر نبود ما دوتا را با هم قبول کنه.همیشه توی مدرسه از اینکه ما پدر و مادر نداشتیم مسخره میشدیم ولی بعد سارا بهترین دوستم از ما دفاع کرد و ما را به خانه درختیش برد. کلا اگه سارا نبود نمیدونستم چطوری میشد نگاه های بقیه را تحمل کرد!!!!!!
کم کم من هم خوابم برد.
فردا
من زودتر از بقیه از خواب بیدار شدم رابین را صدا زدم که شیکو هم بیدار شد و از توی کیفش چند تا آبنات چوبی که شبیه ستاره بود و رنگش صورتی و بنفش و یاسی بود در آورد و به ما داد و گفت:
اینا را بخورید تا شوم سیرید و انرژی زیادی هم دریافت میکنید.
من صورتی اش را خوردم مزه عجیبی داشت که تا الان نخورده بودم حتی تو دنیای ما آدم ها هم پیدا نمیشه!!!!!!
داداشم بنفشه را خورد شیکو هم یاسی را خورد.
من با خودم گفتم تا الان اسم خواهر شیکو را نپرسیدیم خوبه بپرسم پس پرسیدم!!!!
شیکو_اسم خواهرم شینو هست.
راه افتادیم که به یه دو راهی رسیدیم که شیکو گفت:
باید از سمت راست بریم.
پس به سمت راست رفتیم که به رز های آبی رسیدیم که خیلی از ما بلند بودند.....
که یکدفعه به سمت ما حمله کردند که شیکو گفت:
باید یکی از گلبرگ این گل ها را نوازش کنید تا بتونیم رد شیم!!!!!!
ما هم دونه دونه اینکار را انجام دادیم تا بالخره رد شدیم که شیکو گفت:
خب دیگه واسه امروز کافیه !!!!!
و خوابید.
من درون خودم به شیکو ناسزا میگفتم:/
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.