تاریکی در دل شهر سئول : اولین دیدار

نویسنده: hosna_parsa9197

در شهر سئول در حال قدم زدن بودم.قطرات ریز باران روی سرم میریختند.لحظه به لحظه باران شدید تر و شدید تر میشد.تصمیم گرفتم سری به کتابخانه ی بزرگ شهر بزنم.وارد کتابخانه شدم.نزدیک قفسه ی کتاب ها رفتم و کتاب مورد علاقه ام را برداشتم.پشت یک میز نشستم و شروع به خواندن آن کردم.بعد از مدتی احساس خستگی کردم.تصمیم گرفتم که به یک کافه بروم و یک قهوه بخورم و دوباره به کتابخانه برگردم.بعد از خوردن قهوه احساس خستگی ام بر طرف شد.از کافه بیرون زدم و با سرعت به سمت کتابخانه دویدم.در راه ناگهان به فردی با هودی سیاه رنگ برخورد کردم.
اوه!ببخشید معذرت میخوام
فرد حتی سرش را هم بالا نگرفت و به راه خود ادامه داد.متوجه کاغذی روی زمین شدم.در حال خیس شدن بود.سریع آن را برداشتم.فرد هنوز دور نشده بود گفتم:《ببخشید این کاغذ برای شماست؟!》فرد با صدایی حدودا اهسته گفت:《شاید هم باید برای شما باشه:》منظورش را نفهمیدم ولی تا خواستم بپرسم که منظور اون چه بوده او خیلی از من دور شده بود.از صدای کلفتش فهمیدم یا پسر است یا مرد.تای کاغذ را باز کردم.درون کاغذ نوشته بود:....
ادامه دارد....
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.