تاریکی در دل شهر سئول : شروع اتفاقات غیر منتظره
2
2
0
3
درون کاغذ نوشته شده بود:《لی مین هوا،فردا،ساعت۵:۴۰عصر،نزدیک کافه.》با خودم فکر کردم شاید آن فرد میخواهد ملاقاتی با من داشته باشد تا پرونده ای به من پسپارد.ولی مین هوا اسم دختر بود و آن فرد یک مرد.شاید باید فرد دیگری را ملاقات میکردم. تصمیم گرفتم فردا سر آن قرار بروم.ذهنم به شدت درگیر بود.وقتی به خانه وارد شدم و در را باز کردم با دیدن دوستانم شوکه شدم.
-تولدت مبارک میسون جان
واقعا مرسی بچها!
آن شب دوستانم به خانه ام امده بودند تا تولدم را در کنار هم جشن بگیریم.از مغازه وسیله ی غذا و مقدار زیادی خوراکی خریدیم.غذای آن شب دوبوکی بود و دوستانم از مزه ی آن به شدت خوششان آمد.خلاصه بعد از خوش گذارانی بسیار ،آن ها تصمیم به رفتن گرفتند.ساعت حدود۱۲شب بود.
روز بعد....
ساعت ۵:۳۰از خانه بیرون زدم.حول و حوش ساعت ۵:۳۵ به نزدیکی کافه رسیدم.با خودم گفتم :《شاید چون دیروز مرد را در این مکان دیده بودم و نزدیک کافه بود اینجا محل ملاقات من با مین هوا باشد.》ساعت ۵:۴۰شد.در افکارم غرق شده بودم که قرار است چه اتفاقی بیافتد.با صدایی به خودم آمدم.دیدم که...
ادامه دارد....