پروانه میخواهد تو را.. : عنوان
2
7
0
1
پروانه:جاویددد
جاوید:جان جاوید
پروانه:اگه یه روز من نباشم چیکار میکنی؟
جاوید می خندد:زندگی
پروانه مشتی به بازویش میزند:عه جاویددد شوخی نمیکنم جدی باش دیگه
جاوید مکثی میکند. چشمهای سراسر غرق در سیاهی شب،شهلایش را رصد میکند،پایین تر می آید و لبهای زیبای کوچکش را از نظر میگذراند و دستی به چانه ی خوش تراش دلربایش میزند: اگه روزی نباشی،جاویدی هم نیست...
حال امروز پنج سالی از ان عاشقانه ها گذشته،پنج سالی که جاوید دیگر پروانه اش را ندارد فقط خاطراتش را مرور میکند.در اولینهایشان قرار گذاشته بودند یادداشت های رمزی در گوشه وکنار صفحات کتاب رومئو وژولیت گوشه ای از عاشقانه هایشان باشد.چه بسیار بوده اند تعداد دفعاتی که پروانه از ترس پدر به رمزهای کوتاه شبانه در دل کتاب بسنده میکرد ودل نا آرام را کمی قرار میساخت..
جاوید آن روز شوم را خوب به یاد دارد روزی که خبر مرگ پروانه اش را دادند واو چون شمعی کم کم آب میشد.گفته بودند پروانه اش خودکشی کرده آن هم به عشق کسی دیگر.جاوید اما باور نکرده بود یاوه گویی های قوم بی دل را. میدانست پروانه اش دلباخته او بود. سراغ کتاب رفته بود وبه یقین رسید که پروانه اش به دست ناجوانمردی های زمانه اش،قربانی هوسبازی هم جنس خودش شده بود واز این وجه اشتراک مشمئز شده بود .پروانه دلنازکش تاب این خاری را نداشت ومرگ را انتخاب کرده بود .حال امروز در این کنج زندان تاریک که از افتخار قطع شدن نفسی هوسران نصیبش شده بود صفحات کتاب محبوبش را یکی پس از دیگری ورق میزند وبا قرار دادن کلماتش کنار هم اخرین جمله عاشقانه پروانه اش را کامل میکند:پ،ر،و،ا،ن،ه،م،ی،خ،و،ا،ه،د،ت،و،ر،ا...