سایه ای درونم نجوا میکند : آغاز یک بازی
0
3
0
10
بعد از اون شوخی سام، نگاه گذرایی به اطراف انداختم و سعی کردم بیتفاوت باشم. سارا که حسابی مشغول صحبت شده بود، سام هم با یکی از پسرای جدید گرم گرفته بود. انگار من تنها کسی بودم که حس غریبگی داشت. مهران که کمی از بقیه فاصله گرفته بود، نگاهش رو بهم دوخته بود، انگار منتظر فرصتی بود تا صحبت کنه. بالاخره کمی جلوتر اومد و با لحن آرامی گفت: "خب، از کافه خوشت میاد؟ یه جای دنج و خوبه، نه؟" بیهدف به اطراف نگاه کردم و با بیحوصلگی گفتم: "آره، بد نیست." دختری با موهای کوتاه مشکی و چشمای ریز که به نظر پرانرژی و پرحرف میرسید، لبخند زد و گفت: "فکر کنم کارین هنوز یخش باز نشده، نه؟" قبل از اینکه چیزی بگم، دختر دیگهای که موهای بلند فرفری داشت و از اول که نشسته بودم، به نظر میرسید داره منو با دقت بررسی میکنه، ابرویی بالا انداخت و با لحنی آروم ولی سرد گفت: "خودش یه کم یخزده به نظر میاد. شاید زیادی مغروره." لبامو روی هم فشردم، ولی چیزی نگفتم. سام که حواسش به حرفشون بود، نیشخندی زد و گفت: "اوه، نه نه، این یخزده نیست، فقط داره پردازش میکنه که اسمش چی بود؟ کارین؟ مارین؟ مهمارین؟" بعد خندید و رو به من گفت: "جدی چرا انقدر اسمت برای همه سخته؟" نگاه تندی بهش انداختم و زیر لب گفتم: "اگه یه بار دیگه تکرار کنی، بهت نشون میدم که مغرور واقعی کیه!" مهران که انگار متوجه شد فضا داره سنگین میشه، دستی به پشت گردنش کشید و گفت: "خب، پس بذار معرفی کنم، شاید اینجوری راحتتر بشی." بعد با سر به سمت دختری که اول صحبت کرده بود، اشاره کرد: "این نیلوئه، پرحرفترین عضو گروهه. اونقدری که گاهی دلمون میخواد دهنشو با چسب ببندیم." نیلو با خنده بهش ضربهای زد و گفت: "خودت حرف زدن باهامو دوست داری، الکی نگو." مهران پوزخند زد و بعد به سمت دختر مو فرفری اشاره کرد: "و اینم آوا، که احتمالاً فهمیدی زیاد با کسی گرم نمیگیره. البته تا وقتی که اعتمادش جلب بشه." آوا نگاهی بهم انداخت، اما چیزی نگفت. حس کردم پشت اون نگاه سرد، یه جور حسادت هم هست. مهران ادامه داد: "اون یکی هم که داره با سارا حرف میزنه، سایهست. آرومه ولی از اوناییه که حواسش به همهچی هست." دختری که موهای قهوهای موجدار داشت و کنار سارا نشسته بود، لبخند کوتاهی زد و سری تکون داد. بعد مهران به پسری که با سام صحبت میکرد اشاره کرد: "اون که سام داره دیوونهش میکنه، دانیاله." دانیال که ظاهراً از دست حرفای سام به ستوه اومده بود، با خنده دستی به صورتش کشید و گفت: "بخدا این بشر فقط ده دقیقهست دارم میشناسمش، ولی انگار یه عمره سر به سرم گذاشته!" سام با خنده زد روی شونهش: "عادت میکنی، داداش، عادت میکنی." مهران نیشخندی زد و گفت: "اون دو نفر دیگه هم امیر و نویدن که اون شب همراهمون نبودن." بعد کمی مکث کرد و دوباره نگاهم کرد: "خب، حالا که اسامی رو فهمیدی، میتونیم برگردیم به سوال خودم. گفتی طراحی میکنی؟ چه سبکی؟" چشمامو کمی ریز کردم. چرا انقدر به حرف کشیدن من علاقه داشت؟ ولی خب، سعی کردم بیتفاوت باشم. "بیشتر انیمهای." دانیال که حالا نگاهش به سمتم بود، گفت: "جالبه! یعنی از اون کارای پرجزئیات و حرفهای؟" شونه بالا انداختم و گفتم: "بستگی داره. ولی آره، معمولاً روی جزئیات کار میکنم." مهران کمی به جلو خم شد و با علاقه گفت: "جالبه. دوست دارم یه کار ازت ببینم." ابرویی بالا انداختم. "چرا؟" لبخندش کمی عمیقتر شد. "فقط کنجکاوم ببینم سبک کاریت چطوریه." چیزی نگفتم، ولی اون نگاهش رو ازم برنداشت. یه حس عجیبی داشتم. تو همین لحظه، آوا با پوزخند کوچیکی گفت: "خیلی جالبه که مارین، ببخشید، کارین، هم خوشصداست، هم هنرمند. تقریباً زیادی کامله، نه؟" لحنش تحسینآمیز نبود، بیشتر یه جور طعنهی ملایم داشت. سارا که انگار متوجه منظورش شده بود، سریع گفت: "کارین واقعاً بااستعداده، ولی خودش آدم فروتنیه. برای همینه که انقدر خوبه." آوا نگاهی بهش انداخت، ولی چیزی نگفت. مهران که انگار متوجه تنش ریز بینمون شد، اما چیزی نگفت. به جای اون، کمی به عقب تکیه داد و با لحنی که سعی میکرد آروم و دوستانه باشه، گفت: "راستی، اون شب که توی پارک دیدمت، حس کردم یه جا دیدمت. شاید اشتباه میکنم، ولی تو برام آشنا به نظر میرسی." قلبم یه لحظه تندتر زد. این جملهش... با بیتفاوتی ساختگی گفتم: "جدی؟ نه، فکر نکنم قبلاً دیده باشیم همو." مهران نگاهش رو ازم برنداشت. چند ثانیهای مکث کرد، بعد با لبخند گفت: "شاید، شاید هم تو ذهنم اشتباه ثبت شده. ولی به هر حال، خوشحالم که اومدی."