دخترکِ مهربانِ مغرور : پارت 1
0
68
2
11
امروز جلسه مهمی داشتم. قرار بود درمورد مسئله و بحرانی که پیش اومده با بچههای شرکت بحث کنیم و به نتیجهای برسیم. توی این موقعیت هم خانوم احمدی، منشیم، گفته میخواد استعفاء بده. الان من چجوری یه منشی پیدا کنم؟
روبهروی آینه وایساده بودم و داشتم لباسم رو مرتب میکردم. به پسری که توی آینه بهم خیره شد نگاه کردم. پسری با پوست سفید، چشمهای قهوهای روشن با موهای قهوهای رنگ روشن و بور که حالت دار بالا زده بود و ته ریشی که باعث میشد جذاب تر به نظر بیاد.
پسریم که نه زیاد اهل خوش گذرونیم نه زیاد خودم رو با کار خفه میکنم. خط قرمزهایی هم برای خودم دارم و تا الان کسی نتونسته اونا رو بشکنه.
به ساعت مارک روی دستم نگاهی کردم. خدای من داره دیر میشه.
سریع سوار BMV مشکی رنگ شدم و به سمت شرکتم روندم. با اینکه رئیس شرکتم ولی اصلا دوست ندارم قانونی رو بزارم که خودم اجراش نکنم. بخاطر همین سر موقع توی شرکت حاضر میشم و با کسی که به این قانونم یا هر قانونی که گذاشتم توجهی نکنه به شدت برخورد میکنم.
ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و بعد از سلام به عمو رضا وارد شرکت شدم.
آسانسور رو زدم و منتظر شدم بعد از چند مین آسانسور باز شد و وارد شدم. طبقه پنجم رو فشار دادم. در حینی که داشت در بسته میشد دختری رو دیدم که به سرعت به این سمت میدویید. در یه تصمیم آنی آسانسور رو براش نگه داشتم. سوار شد و در بسته شد.
دستهاش رو روی پاهاش گذاشته بود و نفس نفس میزد. معلوم بود خیلی راه رو دویده.
بالاخره صاف وایساد و به من نگاه کرد و لبخند کمی زد. انگار لبهاش با خندیدن قهر بودن ولی به هر سختی بود انجامش داد. صورت زیبا و درعین حال معصومی داشت. صورت گرد سفید با چشمهای آبی-خاکستری، لبهای گوشتی، بینی عروسکی.
با دقت بهش نگاه کردم. یه مانتوی فیت بدنش به رنگ سفید با روسری آبی رنگ که رنگ چشمهاش رو قشنگتر به نمایش میزاشت.
-ممنونم
با صداش به خودم اومدم.
میخواستم فقط سرم رو تکون بدم ولی دیدم دور از ادبه. با اینکه اصلا به دخترا محل نمیزارم ولی نمیدونم چرا در برابر این دختر کوتاه اومدم. اصلا چرا به پاش صبر کردم.
-خواهش میکنم.
کدوم طبقه میرید؟
دختره گوشیش رو از توی کیف مارکش درآورد و گوشی آخرین مدلشو نگاهی انداخت و گفت:
-طبقه 5
طبقه 5؟ اونجا چیکار داره؟ اونجا فقط شرکت منه و به غیر از واحد من واحد دیگه ای نیست.
به طبقه 5 رسیدیم هردو پیاده شدیم. برای خانوم احمدی سری تکون دادم و گفتم بیاد اتاقم.
جلسه تا ربع ساعت دیگه شروع میشد.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳