تقهای به در خورد و خانوم احمدی اجازه ورود خواست.
-با من کاری داشتین رئیس؟
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
-بشینید خانوم احمدی. میخوام تا جلسه شروع نشده تکلیف خودم و شما رو روشن کنم.
سوال اول: برای چی میخواین استعفاء بدین؟
بهش نگاه کردم توی چشمهاش استرس و نگرانی خاصی موج میزد و هی به در نگاه میکرد.
-با شما هستم خانوم احمدی؟ منتظرم.
-وا... واقعیتش مشکلی برام پیش اومده دارم برمیگردم شهرستانمون.
یه جای کار میلنگه. خانوم احمدی اصلا شهرستانی نیست. ولی خب من ته توی این قضیه رو درمیارم.
-اگه مشکل مالی دارین بگین؟
بازم نگرانی. دستهاش مشت شده بود و این نشونه استرس بیش از حدش بود.
-نه...نه مشکل مالی نیست خداروشکر... خب امم... مشکل خانوادگیه. و اینکه بخاطر بابام میریم اونجا یکم حال و هواشون عوض بشه.
فعلا منشی از کجا گیر بیارم آخه. نفسمو با حرص فرستادم بیرون و چشمهام رو روی هم گذاشتم.
-تا منشی پیدا نشه حق ندارین برین.
با باز کردن چشمهام، دوتا چشم متعجب و نگران رو دیدم.
-خب... خب
-خب چی خانوم احمدی؟
-آخه یه نفر به عنوان منشی بیرون منتظرن.
کی بود؟ من که بیرون کسی رو ندیدم. نکنه... نکنه همون دختره... نه بابا... دختره همه چیش مارک بود اونوقت بیاد با اون تیپ و قیافه منشی بشه. عمراً
-فعلا جلسه دارم یجوری تا بعد از جلسه نگهش دار ببینم...
داشتم با خانوم حرف میزدم که یکی مثل گاو وارد شد.
-مهرداد! میگم این دخ...
متین با دیدن خانوم احمدی بقیه حرفشو خورد. متین برخلاف من خیلی شر و شیطونه. منم نه اینکه نباشم ولی مثل اون نیستم. اصلا کسی به پای این نمیرسه.
یه چشم غره حسابی بهش رفتم که با دیدنم سریع بازوی میثم رو که پشت سرش بود گرفت، میثم هم ریز میخندید.
-خانوم احمدی فعلا بفرمایید بیرون. اتاق جلسه رو اماده کنید و به بقیه هم بگید بیان.
-چشم حتما جناب رئیس. با اجازه.
با رفتن خانوم احمدی، اومدم شروع کنم به توپیدن به متین که خودش پیش دستی کرد:
-جون جدت غلط کردم مهرداد. اصلا نفهمیدم چیشد. از بس این دختره جیگر بود، هوش و حواسم رفت اصلا. عینهو اروپاییاست نگاه کن.
رفتم از پنجره نگاه کردم. همون دختره بود. خیلی مغرورانه و شاهانه نشسته بود و اصلا سرشو بالا نمیآورد. یعنی اصلا به هیچ محرکی واکنش نشون نمیداد.
میثم بالاخره به حرف اومد:
-آخه تو کی هوش و حواس داشتی که الان پرت بشه.
خیلی ریز خندیدم و روی مبل نشستم.