دخترکِ مهربانِ مغرور : پارت 11

نویسنده: helma1981

سام که تازه دوهزاریش افتاده بود نگاهش به ما افتاد. بعد روبه ما با صدای نسبتاً بلندی گفت: 
-دوستان شرمنده اگه جاتون رو اِشغال کردم... (بعد روبه دوستای خودش گفت) آخه این چه حرفیه میزنید شما. مگه من چی گفتم دلسا خانوم. فقط میخوای من رو با خواهر خوناشام آیدین روبه‌رو کنی. 
 همه خندیدن. حتی ما که از قضیه خبر نداشتیم، از لحن پسره خندمون گرفت. اون دختره هم که اسمش دلسا بود، بعد یه مکث کوتاه خندید. 
آیدین بهمون گفته بود یه خواهر داره. متاسفانه مادر و پدرشون رو از دست دادن ولی خواهرش مثل کوه پشتش بوده و در همه حال کمکش کرده. اصلا لوس بار نیومده و مثل یه مرد بزرگ شده و خواهرش هم فقط حمایتش کرده و کاری کرده روی پای خودش باشه. 
دیدم از دور آیدین با لبخند داره میاد. 
-چیه هی از خواهر من بد میگی سامی... (روبه بقیه حرفش رو ادامه داد) حالا وقتی میره جلوش مثل موش میشه خیلی شیک برخورد میکنه. 
بقیه هم حرفش رو تأیید کردن.

سامی لبخندی زد و گفت: 
-ما چاکر خواهر شما هم هستیم مگه میشه کسی از خواهر تو بدش بیاد. اون مثل خواهر خودمه. 
همه لبخندی زدن و ساکت شدن. آیدین سکوت رو شکست: 
-خب حالا چی میل دارین دوستان گرامی؟ 
اون پسره سام به حرف اومد: 
-هرچی آوردی من می‌خورم. فقط یه چیزی بیار گشنگیم رفع بشه. صبح تا حالا ناشته هستم. 
یکی از دختر و پسر اکیپشون هم سرشون رو تکون دادن.

آیدین سری تکون داد و لحن ناراحتی گفت: 
-باز دعواتون شده؟ 
همون دختری که دستش رو بالا برده بود؛ با لبخند گفت: 
-داداشی این چیزا دیگه عادی شده... (نفس عمیقی کشید و با ناراحتی گفت) ولی ای کاش خواهر و برادرامون ازمون حمایت می‌کردن، ولی برعکس اونا می‌شن آتیش بیار معرکه. 
-دقیقا. از این خوشحالم که شماها رو دارم مخصوصا آبجیم رو. 
سام هم با لحن ناراحتی این رو گفت. ولی به دو دقیقه نرسید که با لحن شادی گفت: 
-آیدین میبینم کار و بارت کساد شده. 
بعد از این حرفش هم خندید.

آیدین هم کم نیاورد و در جوابش گفت: 
-آخه دلقکی مثل تو رو ندارم. 
اونم بعد از حرفش زد زیر خنده.

ما سه تا هم ناخودآگاه خندیدیم. 
-زهرمار. دلقک خودتی مردک. خجالت نمیکشی آبروی من رو جلوی مشتریات میبری؟ 
آیدین با تعجب پرسید: 
-کی؟ کدوم مشتری؟ 
سام با دست ما رو نشون داد.

آیدین به ما نگاه کرد و زد به پیشونیش و گفت: 
-ای وای اصلا شما رو یادم رفت... (روبه سامی گفت) اصلا همش تقصیر توئه. حواس نمیزاری برای آدم که. 
خندیدم و به ساعت نگاه کردم دیدم زیاد وقت نداریم.
************

منتظر نظراتتون هستم./
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.