تانگوی زندگی : میانه
2
7
0
4
محمد تصمیم گرفت برای انتقام، به بهترین نسخهی خودش تبدیل شود. او شروع کرد به باشگاه رفتن، کتاب خواندن، موسیقی گوش دادن و یادگیری هنرهای جدید. هر روز احساساتش را، چه در برابر فکرهایش دربارهی ملیکا و چه در برابر دنیای اطرافش، بیشتر سرکوب میکرد. تمام تلاشش این بود که به انسانی مانند سنگ تبدیل شود.
در این مدت، ملیکا تغییری نکرده بود. او همچنان با پسرهای جدید آشنا میشد و انگار نه انگار که روزی با محمد رابطهای داشته است. محمد برایش واضح شده بود که ملیکا با همهی پسرها طوری رفتار میکند که باور کنند او عاشقشان است، درحالیکه هیچ احساسی نسبت به آنها ندارد.
با گذشت زمان، محمد ارتباطش را با ملیکا بهطور کامل قطع کرد، اما هنوز گاهی عکسهای او را میدید و قلبش به درد میآمد. زیبایی و مظلومیتی که در چشمان ملیکا دیده میشد، دیوانهاش میکرد، اما میدانست که نباید فریب ظاهرش را بخورد.