فصل یک: سرنوشت

آتورپات : فصل یک: سرنوشت

نویسنده: phoniex52

مهرداد دوم (اشک نهم) نهمین شاهنشاه اشکانی است که از ۹۱ تا ۱۲۴ پ.م سلطنت کرد. لقب «بزرگ» را به دلیل مقتدر بودن در همه امور حکومت تا نظامی و نظم و سازمان دادن به تمام امور ایران و برقرار کردن اقتدار مطلق پادشاهی بعد از دوره هرج و مرج  از مرگ فرهاد دوم به او داده‌اند. وی همچنین اقتصاد و شکوفایی صنعت را پایه‌ریزی کرد و فقر در کشور از بین رفت. طول دوره حکمرانی مهرداد بزرگ را یکی از عصرهای زرین و پرشکوه تاریخ ایران می‌خوانند.
سال 101 پ.م کرمانیه شهر پرسپولیس از شهر های نزدیک به دریای پارس بود یکی از بنادر تجاری در دوره اشکانیان نزدیک به این شهر وجود داشت. تجار زیادی در این شهر بودند ولی بین همه آنها دو تاجر همیشه باهم رقابت داشتند یکی از آنها آرسن اهل اورشلیم بود او عاج از آفریقا وارد می‌کرد و بعد از کنده کاری بر روی آنها به همسایگان و داخل ایران به فروش می رساند و دیگری سروش از آتورپاتکان نوادگان آتروپات بود و سه فرزند پسر داشت بنام آذربد(آتورپات)،آذرنوش و آذرگان و یکی از سه خدایان، ناهید را می پرستیدن. آنها بسیار مردم دار و با اخلاق بودند و نیز سرآمد تمام تجار و بزرگان شهر بودند؛ به نوعی با مهرداد دوم ریشه خونی داشتند و آرسن به آنها حسادت می‌کرد. خاندان آرسن از مهاجران یهودی بودند او مردی بسیار زیرک و متمول بود سری برهنه و هیکلی چاق داشت و به هر قیمتی دنبال سودجوی خود بود.آرسن خواهر زاده ای داشت بنام هیراد که او برادری داشت بنام اَمشا(اَمشاسپندان) که آهنگر و صنعتگر و در کنار آذربد از فرزندان سروش بود و بسیار فداکار و باهوش  او تخصص خوبی در ساخت سلاح داشت و بسیار جنگ آور بود و در اکثر سفر ها کنار آذربد بود.
هیراد حسادت خاصی به امشا داشت و بهمین دلیل با سروش و پسرانش دشمنی می کرد و همیشه به همراه آرسن مانع توسعه و موفقیت های خانواده سروش می‌شد. هیراد با برادرش از یک پدر ولی از مادر جدا بودند. مادر امشا یک ایرانی بود بنام ستیا که تنها فرزندش را به سروش سپرده بود امشا در کودکی همیشه کنار آذربد بود و از او محافظت می کرد و در واقع آذربد را برادر خود می دانست.
ستیا کنیز اشمون بود و بدلیل زیبایی زیادش مورد توجه و حمایت اشمون بود و سپس پنهانی همسر او شده بود. او و امشا همیشه مورد اذیت و آزار خاندان هیراد بخصوص همسر اول اشمون ریوکا قرار می‌گرفتند. بعد از درگذشت اشمون، ستیا پناهی نداشت و با خطر های زیادی مواجه شده بود و چاره ای نداشت که به نزد سروش که از بستگان دور او بود پناه ببرد و امنیت خود و فرزندش رو فراهم کند. سروش قدرت و نفوذ زیادی در دربار شاهنشاهی داشت و مورد توجه مهراد دوم بود به همین دلیل  آرسن تمام تمایلش به حذف و نابودی سروش بود و باعث اختلاف و دشمنی بین ریوکا، ستیا و همچنین اشمون و سروش و در آینده آتورپات(آذربد) و هیراد می‌شود.
سرنوشت این آدم ها را طوری کنار هم قرارداده بود که یک دشمنی پنهان و آشکار بوجود بیاد. 
آناهیتا دختر زیبارو و با اصل و نسب بود و تمام بزرگان ، اشراف و تجار شیفته رفتار و منش و زیبایی  او بودند. آرسن عشق زیادی به آناهیتا داشت ولی آناهیتا کوچکترین توجه ای به او نداشت و حتی حاضر به دیدن او نمی شد چون نگرش آرسن بر این بود که قوم یهود برگزیدگان خداوند هستند و باید بر دنیا حکمرانی کنند و بجزء آنها هیچکس شایسته قدرت و نفوذ در این شهر نیست و از طرفی سروش مردی باصیانت، با وقار و پایبند به اصول اخلاقی بود گذشتگان آنها آذرگان(نگهبان آتش) بودند و در نظر او انسانها با سرشت نیکو برترین انسان ها و حاکمان واقعی این شهر و کشور هستند. و اون چیزی بود که آناهیتا در نظرش بود. و سروش رو از دیگر مردان متمایز می کرد و دلیل انتخاب آناهیتا برای همسری سروش همین بود- وقار و جوانمردی-. باید دید سرنوشت برای آنها چه رقم زده است و برای هرکدام چه اتفاقی رخ خواهد داد.
آناهیتا و سروش باهم ازدواج می کنند و ثمره آن سه پسر و تجارتی وسیع در شهر پرسپولیس و نفوذی عمیق در بستر بزرگان و برجسته گان کشوری و در نهایت یک دشمنی نهفته و خطرناک از دل سوخته آرسن که این کینه و دشمنی را پایه‌ریزی کرده و در زمان مناسب و شرایط مناسب به سرانجام برساند.
بعد از اینکه ستیا پسر خود را به سروش می‌سپارد مدتی بعد بدلیل بیماری و جراحت واردشده در حین فرار از دست افراد ریوکا، از دنیا می رود و فرزند خود را بین نفاق و کینه خاندان آرسن و ریوکا تنها می گذارد و بتدریج این کینه به افکار هیراد نفوذ می کند.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.