در دل شبهای بارانی، جایی میان مرز تاریکی و نور، زومو ـ روحگیر نفرینشده ـ در سایهی گذشتهای خونین زندگی میکند.
نقاشیهای خاموش و زخمهای کهنه، تنها دلخوشی او در دنیایی فراموششدهاند.
اما یک شب، روی پشتبامی خیس، چشمان دختری ناشناس نگاهش را میدزدند؛ نگاهی که میتواند قفل سالها تنهایی و نفرین را بشکند... یا او را برای همیشه در تاریکی غرق کند.
آیا زومو راهی برای نجات خود خواهد یافت، یا سرنوشت تاریکتر از همیشه در انتظارش است؟