پروانه : قسمت دوم: رد خون
1
6
1
21
صحنه اول – شب – کوچه متروکه کنار جاده
دوربین روی صورت خیس از عرق و خاک رضا فوکوس میکند. آشفته، مضطرب، دستانش خونآلود. با تردید اطراف را نگاه میکند، صدای زوزه سگهای دوردست میآید.
رضا (با صدای لرزان، زیر لب):
«باید پنهونش کنم… باید تموم شه…»
با تلاش و هول، جسد امیر را زیر لاشههای متعفن سگها جا میدهد. نفسهایش بریده، چشمهایش قرمز و لرزان. صدای زنگ موبایل به شکل وحشتناک و ناگهانی سکوت را میشکند. رضا موبایل را خاموش میکند و فرار میکند.
صحنه دوم – خیابان خلوت – همان شب
رضا با سرعت در حال دویدن است که ناگهان از پیچ کوچهای، سه ماشین قدیمی بیرون میزنند. نور چراغها مستقیم روی صورتش میافتد.
مردانی جوان با ریشهای بلند، تیپ محلی، قمه و چاقو در دست، از ماشینها پیاده میشوند.
یکی از آنها (با تهدید):
«کجا داری میدوی مردک؟»
رضا:
«من... من فقط رد میشم...»
پاسخی نمیشنود. مردان به سمتش یورش میبرند. کتک کاری شدید. صدای خرد شدن استخوانها. رضا تقلا میکند اما زورش نمیرسد.
مردی دیگر (خشن و خشک):
«کیفتو بده. ماشینو بردار... بزن، بزن تا نفهمه چی شد.»
صدای قمه، فریاد، و ناگهان تاریکی مطلق.
---
صحنه سوم – بیمارستان – چند ساعت بعد
نور سفید و زنندهی مهتابی. چشمهای رضا باز میشود. صورتش کبود و زخمی. دست راستش بسته شده. صدای زمزمهها در پسزمینه.
صدای مونتاژ شدهی آمبولانس و پلیس از خاطرات رضا شنیده میشود.
نعیمه وارد میشود. صورتش خسته، چشمهایش نگران. با یک آبمیوه در دست.
نعیمه (آهسته):
«سلام عزیزم... اینو بگیر، آبمیوه گرفتم واسهت، بخور حالت بهتر شه.»
رضا (نگران و گیج):
«چی شده نعیمه؟»
نعیمه:
«هیچی، فقط یهکم زخمی شدی.»
رضا (نگاه به دستش):
«چرا یه دستم بستس؟»
نعیمه (بعد از مکث):
«پلیس بسته.»
رضا (نفساش بند میآید):
«برا چی؟»
نعیمه (صدایش میلرزد):
«چون جنازهی امیر... همونجا پیدا شده. فکر میکنن تو قاتلی.»
رضا بیحرکت میماند. اشک در چشمهایش جمع میشود. دستانش میلرزد. دوربین آرام از صورت او زوم میکشد.
---
صحنه چهارم – همان لحظه – در اتاق بیمارستان
داوود وارد میشود، یک پاکت دارو در دست، لبخند تلخ بر لب، شوخطبعی مصنوعی در لحن.
داوود:
«سلام ای رفیقِ خستهی زخمی... داروهاتم گرفتم، با زهرخند و عشق.»
رضا به سختی لبخند میزند. چشمهایش خستهاند، اما حضور داوود لحظهای تاریکی ذهنش را کنار می زند.